یانون دیزاین ... yanondesign

نگاهی روزانه به طراحی و هنر
نشریه‌ی ‌الکترونیکی روزانه؛ جسـتاری در هـنر و طـراحی
مشترک روزنامه یانون‌دیزاین شوید
پس از تکمیل فرآیند ثبت نام، ایمیل دریافتی را تایید نمایید.
تبلیغات

دوباره یانون‌دیزاین

قریب به نه ماه از آخرین پست انتشاری یانون‌دیزاین می‌گذرد! و دقیق‌تر قریب به یک سال از کم فعالیت‌ شدن و خسته‌ شدن یانون‌دیزاین!

یانون‌دیزاین تا پیش از این یک سال، با جامعه بزرگ و علاقه‌مندی از حوزه طراحی ، معماری و هنر آمیخته شده بود. خیلی‌ها در سال‌های ۸۶ که فقط به فرستادن ایمیل‌های گاه‌به‌گاه دیزاین به صندوق ایمیلی معدودی از دوستان ورودی ۸۵ دانش‌گاه هنرم مشغول بودم تا همین آغاز سال ۹۶ ، کم کم روزانه با ایمیل روزنامه یانون‌دیزاین، سیر اینترنتی خودشان در جهان هنر و طراحی را شروع می‌کردند. خیلی‌ها ابراز لطف فراوانی را در این سال‌ها به تیم فعال یانون‌دیزاین ابراز کرده‌اند و همین خیلی‌ها و بسیاری که منتقدانه و تیزبین همیشه ما را مدنظر داشتند، عمده انرژی و انگیزه پیش‌برد حرکت یانون‌دیزاین بودند. 

واقعیت آن است که مسائلی شخصی برای یک‌سالی این حرکت را متوقف کرد... اما عمده انگیزه‌ای که این سال‌ها پشت یانون‌دیزاین بود و اتفاقات خوبی که پیرامون آن در سال‌های گذشته افتاده بود مانع آن می‌شد که به کل یانون‌دیزاین را فراموش کنیم....

ما به امید خدا از امروز یعنی ابتدای اردی‌بهشت ۹۷ دوباره با انگیزه شروع خواهیم کرد. با هم از جهان هنر و طراحی خواهیم دید.... روزانه و پابه‌پای تحولاتی که در پیرامون‌ ماست.

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بوسه» ثبت شده است

ترس؛ که لعنت خدا بر او باد

يكشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۰۴ ب.ظ

جرات نداشت از خانه بیرون بیاید.

از زمانی گرفتارشده بود که « پادشاه از آشﭘﺰ محبوبش پرسیده بود دستﻣﺯد تو چیست؟ آشﭘﺰ بوسیدن شانهﻫﺎی پادشاه را طلب کرد. پادشاه با خوشﺣﺎلی پذیرفت؛ اما از محل بوسهﻫﺎ دومار رویید و دیگر هیچ کس آشﭘﺰ را ندید. پزشکی که اتفاقا شباهت زیادی به آشﭘﺰ داستان ما داشت به حضور پادشاه رسید و گفت برای آن که اعلیﺣﻀﺭت از گزند مارها در امان باشند، باید هر بار یکی از جوانان کشور را در دیگ آب جوش بیندازند. و با چنین آبﮔﻮشتی مارها را تغذیه کنند.»

نمیﺗﻮانست از خانه بیرون بیاید. به یاد نامهﻯ پدر افتاد؛ «اگر از چیزی ترسیدی، با آن روﺑﻪرو شو، که این ترس از آن چیز سوزندهﺗﺭ است.»

دلش برای پدر تنگ شده بود. از خانه بیرون آمد. در راهﭘﻴﻤﺎیی مردمی علیه پادشاه شرکت کرد. دستﮔﻴﺭ شد. بردندش به قصر. از پادشاه طلب بخشش نکرد تا نجات پیدا کند؛ ﻣﻰخواست با هر چه از آن ﻣﻰترسد، مواجه شود. همه چیز خیلی زودتر از آن که فکرش را ﻣﻰکرد گذشت؛ و راحتﺗﺭ. پدر راست ﻣﻰگفت.

او دیگر دلﺗﻨﮓ نیست.

  • علی حاجی‌اکبری