یک کارگاه نقاشی. یک بوم سپید بزرگ. یک استاد. و چند شاگرد با لباس های یک دست سپید. و البته یک آینه.
استاد از شاگردان می خواهد رنگ ها را بیاورند؛ و با کمک هم روی یک بوم، رنگینکمانی بکشند.
شاگردان میگویند: ما نمیتوانیم رنگینکمان بکشیم! بلد نیستیم! استاد میگوید، هر کس یک سطل رنگ بیاورد.
در پایان کار، استاد آینه ای را در برابر شاگردان می گیرد، تا خود را در آن ببینند.
وقتی او این کار را کند، شاگردان خوشحال میشوند؛ چرا که رنگین کمانی را در آینه خواهنددید.