یانون دیزاین ... yanondesign

نگاهی روزانه به طراحی و هنر
نشریه‌ی ‌الکترونیکی روزانه؛ جسـتاری در هـنر و طـراحی
مشترک روزنامه یانون‌دیزاین شوید
پس از تکمیل فرآیند ثبت نام، ایمیل دریافتی را تایید نمایید.
تبلیغات

دوباره یانون‌دیزاین

قریب به نه ماه از آخرین پست انتشاری یانون‌دیزاین می‌گذرد! و دقیق‌تر قریب به یک سال از کم فعالیت‌ شدن و خسته‌ شدن یانون‌دیزاین!

یانون‌دیزاین تا پیش از این یک سال، با جامعه بزرگ و علاقه‌مندی از حوزه طراحی ، معماری و هنر آمیخته شده بود. خیلی‌ها در سال‌های ۸۶ که فقط به فرستادن ایمیل‌های گاه‌به‌گاه دیزاین به صندوق ایمیلی معدودی از دوستان ورودی ۸۵ دانش‌گاه هنرم مشغول بودم تا همین آغاز سال ۹۶ ، کم کم روزانه با ایمیل روزنامه یانون‌دیزاین، سیر اینترنتی خودشان در جهان هنر و طراحی را شروع می‌کردند. خیلی‌ها ابراز لطف فراوانی را در این سال‌ها به تیم فعال یانون‌دیزاین ابراز کرده‌اند و همین خیلی‌ها و بسیاری که منتقدانه و تیزبین همیشه ما را مدنظر داشتند، عمده انرژی و انگیزه پیش‌برد حرکت یانون‌دیزاین بودند. 

واقعیت آن است که مسائلی شخصی برای یک‌سالی این حرکت را متوقف کرد... اما عمده انگیزه‌ای که این سال‌ها پشت یانون‌دیزاین بود و اتفاقات خوبی که پیرامون آن در سال‌های گذشته افتاده بود مانع آن می‌شد که به کل یانون‌دیزاین را فراموش کنیم....

ما به امید خدا از امروز یعنی ابتدای اردی‌بهشت ۹۷ دوباره با انگیزه شروع خواهیم کرد. با هم از جهان هنر و طراحی خواهیم دید.... روزانه و پابه‌پای تحولاتی که در پیرامون‌ ماست.

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شیدایی» ثبت شده است

حکایتی در راه و رسم وصال

جمعه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۲، ۰۸:۲۷ ب.ظ

واله و شیدا و حیران پروانهﻫﺎ بود؛ به بال رنگارنگ‌شان نگاه ﻣﻲکرد.

قلم‌مو و رنگ را برداشت، تا خود را بر اساس طرح بال آنﻫﺎ نقاشی کند. کار دشوار و خستهﻛﻨﻨﺪهﺍی بود. پروانهﻫﺎ «خسته نباشید ﻣﻲگفتند.» با این که در فراق‌شان چون شمع ﻣﻲسوخت، داشت کمﻛﻢ شبیه آنﻫﺎ ﻣﻲشد.

یک بار که از نقاشی خسته شده بود، دیوی تور به دست آمد. گفت: چرا خود را خسته ﻣﻲکنی؟! بیا. من یادت ﻣﻲدهم چگونه پروانهﻫﺎ را شکار کنی. ﺁنﻫﺎ را بگیر؛ در شیشهﻱ مربا بینداز؛ روی طاق‌چه بگذار؛ و از دیدن‌شان شاد باش. او گفت: اما ... . دیو گفت: مگر ﻧﻤﻲخواهی به وصال‌شان برسی؟ بیا ... .

پروانهﺍی را در تور انداخت. پروانه ترسید؛ گفت: چه ﻣﻲکنی؟! این گونه به وصالم ﻧﻤﻲرسی. به بالﻫﺎیم نگاه کن. خود را بر اساس‌شان نقاشی کن؛ پروانه شو. اگر من را در شیشهﻱ مربا بیندازی چند روزی بیشﺗﺮ زنده ﻧﻤﻲمانم! اما او ﻧﻤﻲخواست سختی نقاشی را بکشد؛ این بود که شکار پروانهﻫﺎ شد.

آن قدر شکارشان شد که خود دیوی شد تور به دست؛ دیگر نه تنها پروانهﻫﺎ را دوست نداشت، قلب‌ش هر پروانهﺍی را پس ﻣﻲزد.

  • علی حاجی‌اکبری