یانون دیزاین ... yanondesign

نگاهی روزانه به طراحی و هنر
نشریه‌ی ‌الکترونیکی روزانه؛ جسـتاری در هـنر و طـراحی
مشترک روزنامه یانون‌دیزاین شوید
پس از تکمیل فرآیند ثبت نام، ایمیل دریافتی را تایید نمایید.
تبلیغات

دوباره یانون‌دیزاین

قریب به نه ماه از آخرین پست انتشاری یانون‌دیزاین می‌گذرد! و دقیق‌تر قریب به یک سال از کم فعالیت‌ شدن و خسته‌ شدن یانون‌دیزاین!

یانون‌دیزاین تا پیش از این یک سال، با جامعه بزرگ و علاقه‌مندی از حوزه طراحی ، معماری و هنر آمیخته شده بود. خیلی‌ها در سال‌های ۸۶ که فقط به فرستادن ایمیل‌های گاه‌به‌گاه دیزاین به صندوق ایمیلی معدودی از دوستان ورودی ۸۵ دانش‌گاه هنرم مشغول بودم تا همین آغاز سال ۹۶ ، کم کم روزانه با ایمیل روزنامه یانون‌دیزاین، سیر اینترنتی خودشان در جهان هنر و طراحی را شروع می‌کردند. خیلی‌ها ابراز لطف فراوانی را در این سال‌ها به تیم فعال یانون‌دیزاین ابراز کرده‌اند و همین خیلی‌ها و بسیاری که منتقدانه و تیزبین همیشه ما را مدنظر داشتند، عمده انرژی و انگیزه پیش‌برد حرکت یانون‌دیزاین بودند. 

واقعیت آن است که مسائلی شخصی برای یک‌سالی این حرکت را متوقف کرد... اما عمده انگیزه‌ای که این سال‌ها پشت یانون‌دیزاین بود و اتفاقات خوبی که پیرامون آن در سال‌های گذشته افتاده بود مانع آن می‌شد که به کل یانون‌دیزاین را فراموش کنیم....

ما به امید خدا از امروز یعنی ابتدای اردی‌بهشت ۹۷ دوباره با انگیزه شروع خواهیم کرد. با هم از جهان هنر و طراحی خواهیم دید.... روزانه و پابه‌پای تحولاتی که در پیرامون‌ ماست.

مردی که تنها شش ماه داشت

جمعه, ۳ آذر ۱۳۹۱، ۰۴:۵۶ ب.ظ

دست به دست می‌شد در خیمه؛ 
آرام نمی‌گرفت شش ماهه

دل کوچک‌ش تاب تنهایی بابا را نداشت...

--------

از تصویرسازی‌های بچه‌های هیئت هنر در سال‌های اخیر

 

 

نظرات (۱)

بسم الله الرحمن الرحیم 
مردی که شش ماه داشت (روضه ی حضرت علی اصغر (ع))
لب های کوچکش از تشنگی پیاپی بر هم می خورد.دیگر نای گریستن هم نداشت.پدر می خواست برود به جنگ علیه ظلم ، قنداقه اش را از مادر گرفت .علی را بوسید ،بویید . اما نمی توانست دلبندش در آغوش تشنگی بی تاب ببیند . از عشق ، فرزند شش ماهه اش را بر دست گرفت .رو به سپاه دشمن گفت:شما بامن دشمن هستید این نوزاد چه گناهی دارد؟به او آب دهید.اصلا خودتان او را ببرید وسیرابش کنید و به من بازگردانید.
از فراتی به آن جوش و خروش ، برایش کفِ دستی آب کافی بود تا سیراب شود . در سپاه دشمن هم همه براه افتاد .حسین (ع) راست می گوید .این نوزاد چه گناهی دارد که آب را بر رویش بسته ایم. ناگاه یکی از سپاه دشمن دست به کمان شد ، تیری رابر سفیدی گلوی علی شش ماهه نشانه گرفت، تیر را از خصم رها کرد............ اما تیر سه شعبه زیادی بزرگ بود برای گلوی لطیف نوزادی کوچک................. امام حسین(ع) رفت سمت خیمه ها . چند باری رفت وبازگشت.آخر جلوی مادر که نمی شد قنداقه ی غرق به خون فرزند را به دل خاک سپرد .خلوت که شد رفت پشت خیمه ها ، خاک ها را کنار زد آنطور که گویی تمام آرزوهایش را به دل خاک می سپارد .ناگاه صدای محزونی بر آمد: صبر کن... بگذار برای آخرین بار فرزندم راببینم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی