میخواهم دربارهی تاریخ هنر صحبت کنم. این ارائه را قسمت اول فرض کنید. در واقع قسمت دومی هم وجود دارد که بعدا ارائه خواهد شد. من در این گفتار مجبورم به بخش اول از «تاریخ هنر»، یعنی به موضوع تاریخ به صورت جدی بپردازم. و نکتهای را بگویم که شاید بنیان تعریف تاریخ جدید، از طرف تمدن ما باشد.
شاید اهمیت تاریخ هنر حتی توسط بچههای هنر خیلی فهم نشود. در دوستان هنر دیدهام این سوال پیش آمده است که حالا مگر چه قدر تاریخ هنر مهم است؟ برخی به مباحث فلسفی بیشتر علاقه دارند. برخی هم فکر میکنند که تولید اثر و مخاطب داشتن -کهرویکردی بسیار جدی در دوران معاصر است- کافی است. این نگاه، غرور کاذبی در ذهن بعضی از هنرمندان ایجاد میکند. بعضی فکر میکنند وقتی اثر ما توسط عدهای فهم میشود، ما دیگر از تاریخ بینیاز هستیم. اما چه بخواهیم و چه نخواهیم باید بگویم که ما وابسته به دانشی هستیم که از تاریخ میگیریم.
بعضی فکر میکنند وقتی اثر ما توسط عدهای فهم میشود، ما دیگر از تاریخ بینیاز هستیم. اما چه بخواهیم و چه نخواهیم باید بگویم که ما وابسته به دانشی هستیم که از تاریخ میگیریم.
پرفروشترین کتاب هنر، کتاب تاریخ هنر گامبریج است. این کتاب تا ویراست قبل، توسط انتشارات پایدون، 6 میلیون فروش داشتهاست. به قول یکی از بزرگترین موزهداران هنر، این کتاب به اندازهی تابلوی مونالیزای داوینچی معروف است. چرا که بسیاری از قضاوتها و انگارههای ما، خلق آثار ما و حتی تمام حرفهایی که امروز پشت میز تحلیل حلقه هنر گفته شد اگر به صورت دقیق واکاوی شوند بدون یک جهانبینی مشخص تاریخی قابل عرضه نیست. حتما تاریخی بر ما گذشته است و حتما در هنر هم این را تجربه کردهایم. خواندهایم و براساس همان نیز به قضاوت میپردازیم.
تاریخی که دربارهی بشر امروزی روایت میشود یک بنیان بسیار مهم دارد. صحبت از این است که میلیونها سال قبل، قارههای زمین به این شکلی که الآن ما میبینیم آرامآرام تبدیل شده است. میلیونها سال قبل، موجوداتی روی زمین بودهاند که با یک سیری به یک جایی رسیدهاند. این گفته توسط ما هم پذیرفتهاست. حتی اگر با دید دینی به آن نگاه کنیم.
در روایت تاریخی صحبت از گونههایی از میمونهای هوشمند است. این موجودات در اثر تغییرات ژنتیکی، فرآیندهای جهش، تکامل طبیعی و هر اسم دیگری که تا به امروز اسم آن را شنیدهاید، آرامآرام تبدیل شدهاند به انسانهای توانا، ماهر، در مرحله بعد اندیشمند و ... . تمامی مراحل اسم دارد. این موجودات آرام آرام به موجوداتی تبدیل شدهاند که ما امروزه آن را انسان میخوانیم. در زبان فارسی ترجمهی انسان خردمندخردمند برای آن در نظر گرفتهاند. این موضوع از نظر علمی، در جایگاه مهمی قرار دارد. من هم قرار ندارم که به نقد آن بپردازم. میدانید که انتقاد فراوان به این نگاه وجود داشته است.
وقتی داروین در زمان خودش هم این نظریه را مطرح کرد، مورد انتقاد جدی قرار گرفت. این کاریکاتور هم در همان زمان منتشر شد. مردم میگفتند اگر فکر میکند که ما میمون هستیم، خودش میمون است. این انگاره حتما مخالف داشت. تا به امروز هم با آن، مخالفت میشود.
وقتی داروین در زمان خودش هم این نظریه را مطرح کرد، مورد انتقاد جدی قرار گرفت. این کاریکاتور هم در همان زمان منتشر شد. مردم میگفتند اگر فکر میکند که ما میمون هستیم، خودش میمون است. این انگاره حتما مخالف داشت. تا به امروز هم با آن، مخالفت میشود. ما نیز به ظاهر با آن مخالف هستیم. قکر میکنیم این انگاره غلط است. چون برای خودمان اخباری داریم. اما در قضاوتهایمان دربارهی تاریخ و تمدن به همین منوال فکر میکنیم.
برای این انسان خردمندخردمند امروزی شجرنامهای هم تعریف کردهاند. این شجرنامه به خاطر کشف جمجمههای مختلف است. بر روی بقایای بعضی از جانداران مطالعاتی انجام گرفته است. در اثر این مطالعات به این نتیجه میرسند که شاید این جانداران گونههای مشابه انسانی باشند. برای آنها دورههای تاریخی تعریف میشود و هرکدام از آنها خصوصیاتی برای خود دارد. موضوع از کجا شروع شده است؟
صحبت از انسان خردمندخردمند برای 200 هزار سال اخیر است. ولی بهطور جدیتر در بعضی از اسناد، از 34 هزارسال قبل، در بعضی دیگر از 50 هزارسال قبل، صحبت از یافت اسناد تاریخی قابل عرضه است. امروزه ممکن است برخی از ما این اسناد را هنر نپنداریم. دلیل آن هم جزمیگرایی عدهای از ما، بهخاطر کمبود مطالعه است. واقعیت این است. به واسطهی اینکه بتوانند تمام پهنهی هنر امروزی را در هنر بگنجانند مجبورند تا اولین آثار بهدست آمده در تاریخ را نیز، در مطالعات هنر قرار دهند. سنگی که به نظر میآید تراش خورده است. اگر این طرح را امروزه در هنر نپذیریم، مجبوریم طراحی صنعتی را از هنر خارج کنیم. این ابزار بخشی از صنعت،پیشه و توانایی آن بشر است که با آن کار میکرده است. بعضی از آثار که دیده میشود به نظر تراشخورده هم نیستند، اما فرض میکنیم که اینطور است. بهنظر میآید حیوان هوشمند یا انسانی یا هر اسمی که بگذاریم، آن را تراش دادهاست. در این روایت، کل جهان دارای این فاز از تاریخ است. در همه جای جهان این موجودات بودهاند. در جایی کثرت آنها بیشتر است و در جایی هم کمتر. در تمام شهرهای باستانی، اگر کندوکاو جدی بشود، چنین آثاری پیدا میشود.
اسناد باستان شناسی برای 17 هزارسال تا 10 هزارسال قبل، در جایی که امروزه به نام غارهای تاریخی کشورهای فرانسه و اسپانیا آن را میخوانیم پیدا شدهاست. انسانی که به نظر میآید شبیه ما بوده است بر روی دیوار چیزهایی ترسیم کردهاست. با توجه به عدد کربن تشخیص میدهیم که باید برای 17 هزار سال تا 10 هزارسال قبل باشد. البته شاید بتوان آنها را برای 7 یا 8 هزارسال قبل نیز بدانیم. بین 17 تا 7 هزارسال قبل. در تمامی این آثار، فقدان نگارهی انسان وجود دارد. این نکتهی مهمی است که باید در ذهن داشته باشیم. تصاویر موجود از حیوانات است.
اسناد باستان شناسی برای 17 هزارسال تا 10 هزارسال قبل، درچنین محدودهای از جهان، جایی که امروزه به نام غارهای تاریخی کشورهای فرانسه و اسپانیا آن را میخوانیم -غارهای لاسکو و آلتامیرا و ... که حتما در درسهای تاریخ هنر آن را مطالعه کردهاید- پیدا شدهاست. انسانی که به نظر میآید شبیه ما بوده است بر روی دیوار چیزهایی ترسیم کردهاست. با توجه به عدد کربن تشخیص میدهیم که باید برای 17 هزار سال تا 10 هزارسال قبل باشد. البته شاید بتوان آنها را برای 7 یا 8 هزارسال قبل نیز بدانیم. بین 17 تا 7 هزارسال قبل. در تمامی این آثار، فقدان نگارهی انسان وجود دارد. این نکتهی مهمی است که باید در ذهن داشته باشیم. تصاویر موجود از حیوانات است. البته تصاویری برای 8 تا 10 هزارسال قبل در غارها یافت شده است که ما امروزه به آنها انسان میگوییم. نمیخواهم بگویم تصویر انسان هستند یا نیستند. ولی چنین تصاویری پیدا میشود. در این سالها جای اثر دست موجود است که بر ما حتم میشود که دست انسان است. البته چون این تصاویر روی هم افتاده است دیگر نمیتوان گفت کدامشان، در کجای تاریخ قرار دارد. آزمایشات آن هم بسیار غیر دقیق و سخت است.
این برای 8000 تا 5500 سال پیش است. این بازه عدد بزرگی است. ما مشخصا نمی توانیم بگوییم 8 هزار سال درست است یا خیر. ولی در چنین دورهای از تاریخ، انقلابی رخ دادهاست. به این انقلاب، نوسنگی میگویند. این تصویر، پایان انقلاب نوسنگی است. شروع کشاورزی و دامداری هم اینجا است.
به طور جدی از 8 تا 5 هزارسال پیش، در چنین پهنهای از جهان، جایی در جنوب ترکیه امروزی، تمام منطقهی شامات و حجاز، تا مثلا مکه، اثار تمدنی پیدا میشود. این موضوع مهمی است. آثار تمدنی پیدا میشود. تصاویری که نمیتواند کار موجود غیرهوشمند باشد. تا نگارههایی که با تراش سنگ. در این زمان کلونی جمعیتی انسان پیدا میشود. چاتالهیوک در جنوب ترکیه. این کلونی براساس پلانیمتریها م نگارههایی که پیدا میشود، مشخصا انسانی است. حتی تصویرسازی مشخصی از فضای زندگی آنها میتوان ارائه داد که چه آیینهایی داشتهاند. چطور زندگی میکردند و ... . این برای 8000 تا 5500 سال پیش است. این بازه عدد بزرگی است. ما مشخصا نمی توانیم بگوییم 8 هزار سال درست است یا خیر. ولی در چنین دورهای از تاریخ، انقلابی رخ دادهاست. به این انقلاب، نوسنگی میگویند. این تصویر، پایان انقلاب نوسنگی است. شروع کشاورزی و دامداری هم اینجا است.
انقلاب نوسنگی با کشاورزی و دامداری شروع میشود. کسانی که در ادیان مطالعه دارند میدانند که پس از هبوط آدم، شروع زندگی آنها با تعلیم کشاورزی و دامداری به فرزندانشان است. بعد از این زمان، پرش تمدنی وجود دارد. از 5000 تا 3000 سال پیش در منطقهای که امروزه آن را عراق میخوانیم(بینالنهرین) _اینجا دیگر نیاز به گمان نیست و کاملا از ساکنان آن اطلاع داریم_ قومی به نام سومر ساکن است. سومر بزرگترین امپراتوری جهان باستان است. از این قوم آثار تمدنی فراوانی بهجا ماندهاست. بسیار پیشرفته بودهاند و برای آنها نمیتوان عقبماندگی را تصور کرد. چه از نگارهها و چه از اسنادی مانند گیلگمش. چه از بقایای باقی مانده و ... . این قوم حتی شاید تا جزایر جنبوب ایران را درنوردیده بودند. زیرا سردیسهای سومری حتی در این جزایر پیدا شدهاست. سردیسهایی که شاید از آن بزرگان و خدایان و قدیسانشان باشد. مجمسمههایی نیز وجود دارد که ادامهی همان جریان است. میبینید کهدر تناسبات و فرمها و نحوهی بازنمایی پیکر انسان در جمله کارها قاموسگرایی وجود دارد. به همین منوال دارای نماپردازیهای پیچیده هستند. داستانها و اساطیر پیچیده دارند.
میبینید که در تناسبات و فرمها و نحوهی بازنمایی پیکر انسان در جمله کارها قاموسگرایی وجود دارد. به همین منوال دارای نماپردازیهای پیچیده هستند. داستانها و اساطیر پیچیده دارند.
در همین دورهی زمانی و در بازهی زمانی خیلی اندک. که حتی تاریخنویسان را به شک انداخته که مصر را مقدم بر بینالنهرین بدانند. . در همین سالها ما حرکت به سمت مصر را میبینیم. مصری که از تمدن نخستین آن در دورهی 5 هزارسال پیش خود، تقریبا با بازنمایی خاصی از انسان و قاموسگرایی ویژه روبرو است. این قاموسگرایی بعدها در خود مصر تحول پیدا میکند. همین دورهای که صحبتش را کردیم (5 تا 3 هزارسال پیش) شامل سه دورهی کهن، میانه و متاخر است. کهن را با هرمهای معروفش میشناسیم. میانی آن با معابد و مقابر معروف و دورهی متاخر هم با اسناد به جامانده از فرعونهای اخیر. در این دوران مصر بسیار پیشرفت میکند. من صحبت از نقطهای میکنم که خیلی از سومر دور نیست و یک مجموعهی بسیار جدی فنی و پیشرفته را دارا است. این دوره یک میراث بزرگ اساطیری و فرهنگی است. آنقدر این قاموسها و هنرها محکم میشود که کمکم با یک سبک مشخصی روبهرو میشویم که تخطی از آن در وادی هنر معنا ندارد.
میتوانیم بگوییم 500 سال بعد، در این محدوده از جهان آثار مشخص هنری و معماری و به معنای واقعی فرهنگ وجود دارد. چیزی که در جهان باستان تا قبل از دوران مسیحیت وجود دارد، تقریبا هرچیزی که میگوییم جزئی از هنر محسوب میشود. زیرا در آن زمان مرزها جدا از هم نیست. شاید حتی بتوان این ادعا را تا قبل از رنسانس هم کرد. هنر با زندگی آمیخته است و نمی توان گفت که این اثر، هنر است و این اثر، صنعت. و این مرز درجهان سنت نیست. ما در این محدوده از جهان، این جریان را داریم. این تصاویر سردیسهای ایلامی هستند. این تصاویر از ایران است. درواقع پدران منطقهی ایران، کسانی هستند که در 3000 تا 3500 سال پیش به ایران میآیند. عیلام را شکل میدهند و بعد از آن مادها و سایر اقوام ایرانی. آرام آرام تمامی اقوام در محدودهای که امروزه پارس مینامیم ظهور پیدا میکنند.
بنیان فکری پشتوانهی تاریخنویسی امروز جهان یعنی تکامل تدریجی و طبیعی سیر رشد تمدنها را اینطور تفسیر میکند که همهی انسانها یک سیر تکاملی واحد را با فازهای تاخیری مختلف طی میکردهاند. در مرکزیتی که با هم بررسی کردیم این فاز از سایر مکانها زودتر شروع شد. قریب به 8000 سال پیش این، اقوام شروع کردند خردمندخردمند شدن را طی کردن. آرامآرام گسترش پیدا کردهاست و بعد از حدود 3 تا 4 هزارسال اقوام دیگر هم به فازی رسیدهاند که ادعای خردمندشدن را دارد.
در 3000 تا 2000 سال قبل، در واقع تا قبل از عصر مسیحیت، در چنین پهنهای از جهان اسناد تاریخی داریم. به طور جدی در جنوب قارهی اروپای امروزی اسناد داریم. در تمام محدودهی شمال شرقی آفریقا اسناد تمدنی داریم. این به این معنا نیست که در جاهای دیگر نیست. این روایتی ست که امروزه به عنوان هنر و تمدن میشناسیم. ما در این سالها هیچ وقت در چین و ژاپن نمیتوانیم ادعای هنر و تمدن کنیم. البته ادعاهایی شده است که حائز اهمیت نیست. در تصاویری که میبینید سردیسها، قاموسها که تناسبات دقیق در تمامی این آثار است. اما نکتهای که در بازنماییها وجود دارد این است که ایدهگرفتنها را به نوعی به ارث بردهاند. اینجا صحبت از تاثیر و تاثری است که این اقوام از گذشتهگان خود دارند. فعلا در حال صحبت از داستان تاریخ هستم. سردیسهای عیلامی را میبینیم. دستساختههای تختجمشید. این آثار همه برای 2500 تا 2600 سال پیش در ایران است. هم عصر همین زمان، در تمامی بخشهای خاصی از جهان بهطور جدی کانونهای تمدنی و فرهنگی وجود دارد. در اروپا مجموعه جزایر و تمدن یونان وجود دارد. اتروسکها رومی هستند. در سمت هند تمدنهای موهونجودارو و هاراپا هستند. چین نخستین دورههای تمدنی خود را طی میکند که بسیار متاثر از آثاری است که در بینالنهرین دیدیم. آفریقا و آمریکای جنوبی و مرکزی نیز به همین منوال. تا به اینجا من در حال توضیح دادن قرائت امروزی تاریخ هنر بودم و هیچ بحث جدیدی تا به اینجای کار نداشتم.
به راحتی از تاثیر و تاثر صحبت میکنم اما چیزی که بنیان فکری پشتوانهی تاریخنویسی امروز جهان هست -همان بحث تکامل تدریجی و تکامل طبیعی- این جریان را اینطور تفسیر میکند که همهی انسانها یک سیر تکاملی واحد را با فازهای تاخیری مختلف طی میکردند. در مرکزیتی که با هم بررسی کردیم این فاز از سایر مکانها زودتر شروع شد. قریب به 8000 سال پیش این، اقوام شروع کردند خردمندخردمند شدن را طی کردن. آرامآرام گسترش پیدا کردهاست و بعد از حدود 3 تا 4 هزارسال اقوام دیگر هم به فازی رسیدهاند که ادعای خردمندشدن را دارد. در واقع فاصلهی صدور آثار هنری از این اقوام، با این شباهت زیاد با این قرائت تاریخی توجیه میشود.
در تصاویر پیش رو آثار نخستین یونان را میبینیم. یونانی که در روایتهای تاریخی کمتر بر از نسبت آن با شرق صحبتی میشود. این آثار بسیار شبیه سفالینهها و آثاری هستند که در بینالنهرین ایلام، بابل، اکد، آشور و ... یا مثلا آثار مربوط به هندوستان، تمدنهای موهونجودارو و هاراپا را میبینیم. تفاوتها آرامآرام در حال ایجاد شدن است. از قاموسبندیهایی که خیلی به هم نزدیک هستند. کم کم تمدنها قاموسهای خودشان را پیدا میکنند. کمکم قاموسها بر اساس سنت هر تمدن تعریف و ساخته میشود. امروزه شرق دور را از یونان کاملا جدا میدانند.
در کتابهای تاریخ هنر، هشتدهم مطالب، به تاریخ هنر غرب اختصاص داده میشود و آن را در ذیل عنوان تاریخ هنر جهان مینویسند.
در 2000 تا 1500 سال پیش (تا آغاز عهد اسلامی) در این پهنه که در تصویر مشخص است آثار تمدنی را میبینیم. البته همانطور که میدانید قسمتی از این پهنه دشت و صحرا و کوه است. منظورم این است که در جای جای این پهنه کلونیهای تمدنی است نه در تمام آن. از این زمان به بعد گسترش اندکی رخ میدهد. این سیر رشد تمدن با یک روند و منطق مشخص دیده میشود. تاریخ هنر، همهی این اسناد را روایت میکند. این اسناد با جهانبینیای که نویسنده تاریخ هنر دارد (جهانبینی برمبنای تکامل طبیعی) روابط تاریخ هنر را، روابطی مستقل و سیستماتیک میبیند و فکر میکند که هرکدام از این تمدنها تا حدی، مستقل از یکدیگر به واسطهی یک سری ویژگیهای نهانی درون آدمی و غریزی تکامل را طی خواهد کرد. جریان تمدن غرب تاریخ را به این شکل روایت میکند، به تبع این تفکر، آن بخش از جهان که بیشتر از سایر تمدنها پیشرفت کردهاست، پیشرفت در به دست آوردن ابزار، توسعه، تمتع از طبیعت، تکنولوژی -همان طور که میدانید در سایهی تکنولوژی، در حال تجربه کردن مرگ هنر هستیم- امروزه میشود مرکزیت جهان؛ جایی که در بخش تاریخی اولیه دیدیم اصلا موضوعیتی ندارد. اینطور میشود که در کتابهای تاریخ هنر، هشتدهم مطالب، به تاریخ هنر غرب اختصاص داده میشود و آن را در ذیل عنوان تاریخ هنر جهان مینویسند.
میتوان الگویی از تحول منطقی را در مقابل تکامل طبیعی، در سیر تاریخ دید. اساس بحث همین دو عبارت است و مقایسهی اینکه تاریخ جدید میتواند به جای انگارهی پیشفرض تکامل طبیعی، یک سیر تحول منطقی را برای خودش در نظر بگیرد. مورخ هنر غربی هنگامی که به بیان این تاثیر و تاثرات میپردازد باز هم با پیشداوری خودش مخاطب را به این سمت سوق میدهد که تمام انگارههای تکاملی و قضاوتهای موجود در قالب آن را بپذیریم. ولی اگر ما بپذیریم که تحول منطقی بر تاریخ بشر حاکم است، نه تحول طبیعی، مطابق همان چیزی که در ادیان ما وجود دارد آنگاه تاریخ طور دیگری روایت میشود.
همان طور که در اسناد میبینیم میتوان الگویی از تحول منطقی را در مقابل تکامل طبیعی، در سیر تاریخ دید. اساس بحث همین دو عبارت است و مقایسهی اینکه تاریخ جدید میتواند به جای انگارهی پیشفرض تکامل طبیعی، یک سیر تحول منطقی را برای خودش در نظر بگیرد.مورخ هنر غربی هنگامی که به بیان این تاثیر و تاثرات میپردازد باز هم با پیشداوری خودش مخاطب را به این سمت سوق میدهد که تمام انگارههای تکاملی و قضاوتهای موجود در قالب آن را بپذیریم. ولی اگر ما بپذیریم که تحول منطقی بر تاریخ بشر حاکم است، نه تحول طبیعی، مطابق همان چیزی که در ادیان وجود دارد آنگاه تاریخ طور دیگری روایت میشود. منظور از ادیان، ادیان ابراهیمی و ادیان یکتاپرست است. منظور از ادیان یکتاپرست ادیانی است که ابراهیمی نیستند اما به یک حقیقت قائل هستند. حتی بهنظرمیآید در بخشی از ادیان، که چندخدایی هستند، یا حتی در پهنهی بزرگ اساطیر، هیچ انگارهای که سیر تاریخ بشری را سیستماتیک بداند پذیرفته نیست. همه، برای بشر نقطهی آغازی قائل هستند که این نقطهی آغاز، شروع کل جریان تمدن است.
حتی بهنظرمیآید در بخشی از ادیان، که چندخدایی هستند، یا حتی در پهنهی بزرگ اساطیر، هیچ انگارهای که سیر تاریخ بشری را سیستماتیک بداند پذیرفته نیست. همه، برای بشر نقطهی آغازی قائل هستند که این نقطه ی آغاز، پدر و شروع کل جریان تمدن است.
اگر با این عینک نگاه کنیم، میتوانیم تاریخ را با نقطهی آغازی که اتفاقا در محدودهی بینالنهرین، خاورمیانه و محدودهی مشخصی از تاریخ شروع شدهاست، بازنویسی کنیم. این تفاوت به ظاهر خیلی کوچکی است. ولی بسیار در روایتی که از تاریخ شکل میگیرد تاثیر دارد. بسیاری از قضاوتهایی که ما امروزه دربارهی تاریخ داریم، دربارهی هنر داریم، اینکه بشر در آغاز چه طور فکر میکرده، بشر به چه واسطه آرامآرام به سمت بازنماییهای عینی رفته، به چه واسطه از بازنمایی عینی فاصله گرفته، -البته من این مطلب را میدانم که در هزار سال اخیر یا دوهزار سال اخیر از مسیر تمدن بشر آن قدر سند تاریخی داریم که فقط کافی است پشتوانهی عقب این روایت را با یکدیگر درست کرده باشیم.- ما در دوهزار سال اخیر خبر تاریخی به اندازهی کافی داریم که نیاز نباشد خیالپردازی کنیم. اما آن پیشداوری و قضاوتی که دربارهی دورههای قبل از این میشود، تاثیر خیلی جدی روی این مطلب میگذارد.
تمام قضاوتهای ما مبتنی بر این است که انسان به طور طبیعی اینطور بوده است. ما امروز تمام آن قاموسهایی که دیدیم را نتیجهی ناتوانی او در تصویرگری میبینیم. به صراحت در کتب تاریخی گفتهمیشود که بشر عهد فلان، هنوز به قوانین پرسپکتیو دست نیافتهاست. ما میدانیم در چه سالی، در چه کشوری و توسط کدام هنرمند نقاش این قوانین تدوین شده و این در رسانههای محدود آن زمان منتشر شده و خیلی هم صدا کردهاست. ولی این را نمیتوانیم توجیه کنیم که چرا در بعضی از نگارههای ژاپنی، در خیلی سال قبلتر از آن رساله معروف اروپایی، ما پرسپکتیو را میبینیم. البته گامبریج این را برای شما توجیه میکند. او میگوید که آن پرسپکتیو نیست. آن یک درک از هیأت اشیا است. بلکه این قانون پرسپکتیو نیست. من هم حرف گامبریج را قبول دارم. اما گامبریج این حرف را برای این میگوید که او را از نظر فنی در نقطهای عقبتر از آن لحظهی تمدن اروپایی قرار بدهد. و به تبع آن، تمدن آن را در یک فاز تاخیری قرار دهد. در حقیقت تمدن او در یک فاز تاخیری، زمانی که عهد جدید بر جزیرههای کرتی و قبرس میگذرد، هنوز در عصر پارینهسنگی است. این ادعا و نگاه به روایتگری تاریخ حاکم است.
ما اخبار فراوانی در متون تاریخی دینی داریم، در متون بومی داریم، در متون اساطیری اقوام مختلف داریم، که اگر بازخوانی درست بشوند این تحول منطقی، قابل تدوین است. این که چه شد که بشر این طور تصویرپردازی کرد. این که چه شد که بشر آغازین تا مدتها قاموسی طرح میزد، قاموسی مجسمهسازی میکرد. قاموسی نقاشی میکرد. تحذیر میکرد از یک سری تصویرگریها، تحذیر میکرد از برخی موضوعات و اینکه چرا او در ابتدای تاریخی که گفتم، در 8000 سال پیش در یک نقطهای مثل بینالنهرین آنقدر محکم شروع کرد به زندگی. آنقدر تمدن پروپیمانی شکل داد.
این نگاه امتداد نگاهیست که دربارهی ما هم دارند و شرق را در حاشیهی کانون جهان میدانند. نگاه به تاریخ هنر اگر بر اساس تحول منطقی، در مقابل تکامل طبیعی شکل بگیرد، تحول منطقیای که از رخدادهای خیلی عینی شکل بگیرد و ما اخبار فراوانی در متون تاریخی دینی داریم، در متون بومی داریم، در متون اساطیری اقوام مختلف داریم، که اگر بازخوانی درست بشوند این تحول منطقی، قابل تدوین است. این که چه شد که بشر این طور تصویرپردازی کرد. این که چه شد که بشر آغازین تا مدتها قاموسی طرح میزد، قاموسی مجسمهسازی میکرد. قاموسی نقاشی میکرد. تحذیر میکرد از یک سری تصویرگریها، تحذیر میکرد از برخی موضوعات و اینکه چرا او در ابتدای تاریخی که گفتم، در 8000 سال پیش در یک نقطهای مثل بینالنهرین آنقدر محکم شروع کرد به زندگی. آنقدر تمدن پروپیمانی شکل داد. در مقابل زمان قبل از خودش که به شهادت اسناد تاریخی اصلا قابل مقایسه با این زمان نیست. این جهشها را تاریخ چه طور بر مبنای تکامل طبیعی توجیه میکند؟
به جرأت میگویم اگر تمام کتابهای تاریخ هنر که در دسترس وجود دارد را بخوانید میبینید که این خبرها به جای اینکه توجیه شوند و روشن شود که جواب این سوال ها چیست، گاهی سانسور میشوند. گاهی نویسنده از این اخبار صحبت میکند و رد میکند و میرود جلو و شما نمیتوانید در نظر بگیرید که جوابش چه شد
به جرأت میگویم اگر تمام کتابهای تاریخ هنر که در دسترس وجود دارد را بخوانید میبینید که این خبرها به جای اینکه توجیه شوند و روشن شود که جواب این سوال ها چیست، گاهی سانسور میشوند. گاهی نویسنده از این اخبار صحبت میکند و رد میکند و میرود جلو و شما نمیتوانید در نظر بگیرید که جوابش چه شد. شما امروزه نمیتوانید بینالنهرین را امتداد جریانی که در شهرهایی مثل اریحا، چاتالهیوک، و در تمام آن محدودهای که ما به عنوان عصر عقبتر میشناسیم بدانید. اصلا نمیتوانیم توجیه کنیم که این دو در یک امتداد قرار بگیرد الا اینکه به اسنادی که ما داریم، اسنادی که تمدنهای دینی و اقوام کهن، اسنادی که اساطیر به ما میدهند، رجوع کنیم و اتفاقا تحول منطقی بسیار دقیقی که تا جزئیات را میتواند روشن کند از روی آن به دست میآید. تحول منطقی در مقابل تکامل طبیعی. ان شا الله اگر حلقه اجازه بدهد در تاریخی بعدتر به طور ویژه این را از منظر هنر و با اسناد هنری بررسی کنم.
-----------
سوالات و نظراتی که در جلسه ارائه از جانب مخاطبین مطرح شد:
شما تاریخ هزاران سال را با جغرافیای ثابت بررسی میکنید. در طی این سالها خلق و ایجاد تنگهی هرمز، ایجاد انحراف رودخانهها، یخبندانهای عظیم و ... را داریم. این تغییرات بر روی تمدنها آیا اثر نداشتهاست؟
اثر داشته است. در بحث ما این تغییرات در روایات جای خودشان را پیدا میکنند. این تغییرات آن نیستند که بتوانند در جریان تاریخی چنددههزارساله را به روایت غرب، و چندهزارساله را به روایات ما، خللی ایجاد کنند. بلکه امثال همین خبری که فرمودید، نکاتی هستند که اگر مطرح بشوند بیشتر بر صدق یک تحول منطقی به جای یک تکامل طبیعی در تاریخ دلالت دارند.
قاموس در هنر دقیقا چیست؟
قاموسها اگر مطالعه کرده باشید عبارتاند از قانونهایی که بر هنر هر دوره حاکم است. چیزی متفاوت با سبک است. قاموسها را برخی از مورخین هنر، شاید اینطور فهم کنند که یک تحمیل یا جبر سیستمهای فرهنگی و حاکم بر هنر زمان خودشان است. من هم فهمم با این مورخها بعضا نزدیک است. یعنی چون ساختارهای حکومتهای گذشته و یا سازوکار فرهنگ و هنر در جامعهی گذشته را باید متفاوت ببینیم. قاموسها را مثلا در هنر مصری دیدیم. به عنوان مثال عرض میکنم. شانهی سمت چپ نگاره انسانی و شانهی سمت راست و دو پا در کنار هم به علاوه سطح سینهی فیگور انسانی همه همزمان بازنمایی میشود. این یک قاموس است. این مجموعه که پرسپکتیوها را این طور شکسته است، مثلا در هنر مصر، در تمدن آن مستقر و محکم میشود و بعدها در دورهی متأخر میبینیم که هیچ کس از این تخطی نمیکند. به این میگویند قاموس. این جنس از قاموسها در هنر گذشته بسیار زیاد است.
حضرت آدم (ع) که نیای تمام انسانهای امروزی محسوب میشود احتمالا برای چه دورهای و چندهزار سال پیش است؟
نیا بودن آدم علیهالسلام را من و شما قبول داریم و گرنه توضیح دادم که بر اساس نگاه تکاملی اینها افسانههای ادیان و اسطورههای فرهنگیست. من تلویحا اشاره کردم. دورهای را مطرح کردم 8000 تا 10000 سال پیش. که گفتم آثار محدودی از تمدن در شمال ترکیهی امروزی به طور ویژه در چند سایت تاریخی که در آنجا برداشت کردهاند. به طور مشخص در چاتال هیوک، بعد از آن تا شامات کشیده میشود. تا منطقهی اردن. فلسطین امروزی. شهرهای باستانی آنها. بعد میآید پایینتر تا حجاز. و به طور ویژه تا شهر مکه. این محدوده به طور ویژه و در این عصر خاص. در 8000 تا 10000 سال قبل. که من شخصا به 10000 سال آن قائل نیستم و به 8000 آن قائل هستم. دلایلی هم برای آن دارم. در این منطقهی خاص ما آثار تمدنیای پیدا میکنیم که این آثار ناگهان با یک فاصلهای که معلوم نیست چه میشود. تحویل داده میشوند به بینالنهرین. به سومر. با یک تجربه وسیع شهرسازی، تمدنی، فرهنگ، هنر و ... که به نظر ما (مسلمانان) و سایر تمدنهای دینی، سنتی و یا اساطیری، طوفانی این فاصله را ایجاد میکند. گویا جناب نوح (ع) و تمدنش کارشان را در بینالنهرین آغاز میکنند. و این خبر از الواح گیلگمشی هم به دست میآید. اینها گمانهایی است خیلی نمیخواهم محکم به آنها بپردازم. به اندازهی فهم من اینها در تاریخ در اینجا قرار میگیرند. ماقبل آن توجیه مشخصی دارد که انشاالله در ارائه بعدی به آن خواهم پرداخت.
گامبریج که بود و چه کرد؟
یک مورخ هنر است. مشهورترین مورخ هنر. که کتابش در ویراستهای قبلی شش میلیون فروخته است.
از چه سالهایی تمدنهای گذشته هنردستی خود را به عنوان هنر مطرح کردند و در واقع، کی هنرمند از صنعتگر جدا شد؟
این خیلی جدید است. به طور عینی میتوان گفت که همین قرن اخیر. در همین قرن 20 است که اینقدر صنعت و هنر از هم جدا میشوند. ولی از نظر تاریخی میتوان گفت در حدود 600 سال پیش.
منابع این اطلاعاتی که شما به ما میدهید مگر چیزی به غیر از گامبریج و اینها است؟ اگر نیست معرفی کنید. اگر هست پس میشود گفت شما ....
بنده صحبت از یک جهانبینی متفاوت که بر اسناد مورخان هنر نظیر گامبریچ بار میشود میکنم. فکر نکنید که گامبریج اسناد جمع میکند. گامبریج تاریخ هنری را در 600 صفحه روایت کرده که برخی در 6000 صفحه روایت کردهاند. برخی در 60000 صفحه روایت کردهاند. برخی تلاش میکنند اسناد بگویند. برخی مثل گامبریج تلاش میکنند روایت بگویند. روایت هم محصول جهانبینی اینها است که بر اسناد بار میشود. و اگر جهانبینی متفاوتی مثلا از این جنس که امروز گفتم بر تاریخ بار کنیم، یعنی به جای تکامل طبیعی که او بار میکند بر تاریخ، تحول منطقی را بر تاریخ بار کنیم، به نگاهی متفاوت از تاریخ میرسیم