دانشگاه کلمبیا برنامهای تحقیقاتی دربارهی منتقدان هنری به اجرا گذشت که سه هدف مورد علاقهی منتقدان هنری را به ترتیب زیر شناسایی کرد: شرح و توصیف اثر هنری، فراهم کردن زمینهای تاریخی، خوب نوشتن.
کمترین علاقهمندیها عبارت بودند از: تئوریزه کردن معانی، روابط و دلالتهای اثر در دست بررسی، شکل دادن به قضاوت یا عقیدهای شخصی درباره اثر مورد بررسی.
الکینز شگفتزده مینویسد، تئوریزه کردن و قضاوت از زمان دیدرو تا گیرنبرگ از اهداف اصلی نقد هنری بوده است. این که چرا منتقدان ترجیح میدهند به اهداف نقد در دورهی شکوفایی آن کمتر بپردازند، یکی از سوالات نویسنده در این کتاب است. این که چرا نقد هنری امروزه بسیار کمتر از قبل مورد توجه قرار گرفته و جدی گرفته نمیشود.
نویسنده علیرغم اشاره به خیل نقدهای هنری که حتی «بر خوانندگان خود پیشی میگیرند.» (چنان که آنقدر زیادند که کسی نمیتواند همهی آنها را بخواند.) اما به یک معنای دیگر مدعی است که نقد هنری مرده است. چرا که ... «اگر معیار صحت و سلامت نقد تعداد کسانی باشد که آن را جدی میگیرند و یا میزان تعامل آن با سایر نوشتههای هم ردیفش - مانند تاریخ هنر، آموزش هنر و زیباییشناسی- باید گفت که نقد هنری همزمان تقریبا مرده است.» ص۲۴ «برخیشان سبک و سطحی، باقی عادی و متعارف یا پر از تعریف و تمجیدهای آنچنانی، مشوش و درهمریخته یا به شدت خودمانی هستند» ص۲۶
نویسنده پس از ترسیم وضعیت معاصر نقد هنری، سپس سراغ نقدِ نقد میرود. او نقد را هم چون اژدهایی هفت سر تصویر میکند که سرهای آن عبارتند از: مقالههای نقد هنری در کاتالوگهای نمایشگاهی، مقالههای آکادمیک، نقد فرهنگی، نقدهای محافظهکارانه، مقالههای فلسفی، نقد هنری توصیفی، نقد هنری شاعرانه.
در این بخش از کتاب با اشاره به نمونههایی از هر نقد، مشکلات و چالشهای آن نمایان میشود. خیل نامها، مجلات، نوشتههای تاریخ هنر در این بخش با بیرحمی به نقد کشیده میشوند. :) و این گسترهی وسیع متون مورد ارجاع در عین سادگی و روانی متن، نشان از پرکاری و اشراف نویسنده در حوزهی نقد هنری دارد.
در بخش دوم کتاب، نویسنده با اشراف بسیار خوب بر مباحث معاصر حول نقد هنری، راهحلهای پیشنهاد شده و ... ضمن یک آگاهی تاریخی مناسب از پیشینههای تاریخی، علل طرح این راهحلها و جریانهای پشت سر هر یک از این دیدگاهها، به نقد راهحلهای پیشنهاد شده میپردازد. تا آنجا که حتی، با لحنی طنزآمیز و البته هوشمندانه مینویسد:
«من فکر میکنم مسائل از این هم دشوارترند. خودِ ایده یافتن ایرادهای نقد هنری معاصر هم توسط تاریخ به وجود آمده است... چرا متنی با عنوان «بر سر نقد هنری چه آمد؟» در بهار سال 2003 منتشر میشود؟ درک این موضوع مهم است که بفهمیم چرا یک مساله در برهه زمانی مشخصی پدیدار میشود، زیرا ما همواره بر جریانهایی فکری-تاریخی سواریم که فقط گاهی از آنها آگاهیم.» ص۸۷
به هر حال نویسنده نسخهی خود را برای نقد هنری معاصر در صفحات پایانی کتاب میپیچد. او ضمن شرح نقدهای دوستداشتنی و موفق از نگاه خود. سه معیار پیشنهاد میدهد: «دوست دارم از خلال نوشتهها این حس را درک کنم که منتقد احتمالا در مورد جنبشهای بزرگتر تاریخی مانند کوبیسم، سورئالیسم، مدرنیسم و پست مدرنیسم چه استدلالی دارد. اگر احساس کنم منتقد از تکثرگرایی موجود در صحنه هنر معاصر همچون مجوزی استفاده کرده تا درباره موضوعات مهمتر فکر نکند ناراحت میشوم؛ همینطور اندوهگین میشوم اگر شک کنم منتقد کمبود اندیشهش را در زیر نقابی از نوشتار زیبا و درخشان مخفی میکند.» ص۱۱۲
قضاوت بلندپروازانه، تامل بر خود مساله قضاوت و نقدی که آن قدر مهم باشد تا همچون تاریخ به شمار آید یا بالعکس، سه مطالبهی نویسنده از نقد هنری معاصر است که کتاب با شرح و ذکر نمونههایی از هر یک به پایان میرسد.