بچه که بودم (هنوز بچه ام ها! ، منظورم بچه تر که بودم) وقتی بعدظهرها از سرویس دبستان پیاده می شدیم، صد و چند متری راه را تا خانه با بچه ها به کاج بازی می گذراندیم. کاج بازی اسمی بود که ما به جنگ با میوههای سفت و سخت کاج به عنوان تیر نام داده بودیم. آن قدر این ها محکم بودند که واقعا می ترسیدی یکی شان بهت بخورد و زخم و زیلی شوی!!!
فرق بین امثال من با فکری که این چنین با میوه های کاج بازی کرده فقط در این نیست که من کودکی هشت ساله بودم و این ها یک استودیوی باتجربهی طراحی! راستش من تا قبل از دیدن این کار، همین امروز هم که تجربه طراحانه اندکی دارم، اصلا به ذهنم خطور نکرده بود این چنین کار خوبی به لحاظ تجربی!