ما هم در ایران و مثلا در شهر تهران بارها از زمان شهرداری احمدینژاد -که شروع کننده بود- تا همین دوران اخیر، تلاش کردهایم تا برای ترویج کتابخوانی عمومی به تعبیه کتابخانههای عمومی یا تهیه بسترهای عرضهی کتاب ارزان یا کتابهای مناسب تاکسی و اتوبوس خوانی دست بزنیم. اما چرا عموما این کارها با عدم توفیق روبهرو بودهاند؟
شاید یکی از دلایل عدم توفیق این گونه حرکتها، عادی شدن کتاب و عرضه بیرویه آن در جامعه ما باشد. وقتی فلان ارگان به بهانهای مناسبتی هزاران جلد از کتابی خاص -که منجر به چاپ چندمی شدن آن کتاب هم میشود- را به بدترین نحو ممکن و بدون شان خاصی در بین اقشار نامرتبط با موضوع پخش میکند و گاهی حتی شعارها و سلیقهها و تبلیغات خود را به آن اضافه میکند لاجرم باید قبول کنیم کمکم این گونه مسائل برای مردم جذابیت نداشته باشند. یا مثلا مروری کنید بر عرضههای شبهفرهنگی شهرداری تهران در سالهای اخیر و ببینید بیشتر در پی عرضه فرهنگی بوده است یا در پی تبلیغ خودش و مدیرانش در پوسته فرهنگ.... بگذریم که همین میزان را هم این روزها به حساب انتخابات میگذارند، در حالی که درد، درد امروز و دیروز و بیگمان فرداهاست.
شاید این چنین معضل و دغدغه ای بوده باشد که به طراحان کتابخانههای کوچک مجانی شهر نیویورک ایده داده است تا این کتابخانهها را به شکل و رفتار یک شهر فرنگ طراحی کنند و در سطح شهر نصب کنند! این شهر فرنگها به خوبی مخاطب را کنجکاو میکنند تا از سوراخ چشمی آنها به داخل نگاه کند و با دیدن حاشیه و عنوان کتابها چه بسا که هوس کند و با خم شدن و داخل شدن در فضای زیر شهر فرنگ به دنیای کوچک کتابها وارد شود!