یقین دارم خیلی از ما (اگر نگم همه مون!) تا به حال روان شدن عسل یا شکلات آب شده و روی هم انباشته شدن لایه های اون ها و فرمهای عجیب و مسحورکنندهای که به خودشون می گیرن رو بارها و بارها دیدیم. مطمئنم اولین بارها که در کودکی به این فرم ها خیره شدیم اون ها رو به مثابه کشفی بزرگ، به مثابه تجربهای عمیق از زیبایی های جهان نزد خودمون یافتیم. پس چی می شه که این قدر زود دنیا معمولا برای ما "طبیعی" و "ساده" و "پیش پاافتاده" می شه!؟
شاید یکی از وجوه تفاوت اصیل بین نگاه هنرمندانه و نگاه غیرهنرمندانه همین موضوع باشه. این که برای هنرمند هیچ چیزی طبیعی و پیش پاافتاده نمی شه پس به کشف و تجربه می پردازه و سعی می کنه زیبایی رو از جان چیزها بیرون بکشه و به نمایش بگذاره
(بماند که ممکنه فهمی غلط از زیبایی داشته باشه یا فهمی نازل؛ پس هنری نازل ارائه بده)