آدمهای زیادی چیزدان؛ پیرامون نقد و بحث در یانوندیزاین
———-
———-
یکی دو سال پیش که با حوزه هنری همکاری داشتیم، توفیق اجباری خواندن کتاب "معماری و اندیشهی نقادانه" نوشته ویناتو قسمتمان شد. مطلب را با دو سه جملهای از همان کتاب شروع میکنم:
تعریف نقد: "هر نوع واکنش کلامی یا عملی مخاطبین (از عکس گرفتن، ترک کردن، نشستن لب پنجره و ...) نسبت به محیط مصنوع را به منزلهی نوعی نقد تلقی میکنیم." (1)
هدف و رسالت نقد: "نقد زمانی مفیدتر واقع خواهد شد که به جای تحقیر گذشته به ترسیم آینده بپردازد."(2) و به زعم من سازنده بودن نقد به جای مخرب بودن آن!
"نقد از وسیلهای برای تهدیدکردن و ترساندن، به ابزاری برای تولید کارهای بهتر تبدیل شود. راز رسیدن به چنین فهمی از نقد به عنوان عامل پیشرفت و نه تهدید این است که نقد را به چشم یک رفتار بنگریم، نه یک قضاوت" (3)
اینها را گفتم تا به این نکته برسم که نقد به مثابهی رفتار را میتوان همهجا جستجو کرد! در یانون دیزاین از کامنتها گرفته تا مقدمهی سردبیر بر یادداشتهای دیگران، تلخیص و و حتی اقبال عمومی به یک مطلب! یکی از این قبیل نقدها که به نظرم متاسفانه کمی ازآن وجه سازنده بودن نقد فاصله گرفته بود را از مقدمهای که بر یادداشت یکی از دوستان توسط سردبیر یانوندیزاین نوشته شده میاورم:
"نویسنده در این یادداشت ... معماری مصلی تهران را به عنوان نمونهی کاملی از معماری اسلامی معاصر معرفی مینماید؛ ادعایی که بسیار جای بحث و بررسی فراوان دارد. به راستی آیا میتوان طرح معماری مصلی تهران را نمونه کامل معماری معاصر اسلامی دانست؟"
اولین احساسی که از این نوشته داشتم این بود: "نویسنده در این یادداشت" یعنی جدا کردن حساب خودمان از نویسنده و تنها گذاشتن او از همین ابتدا! و البته "ادعایی که ...( تا آخر نوشته)". که به نظرم نوعی قصاص قبل از محاکمه بود! در پی این نیستم که -خدایی نکرده- دوستان را به رفتاری خصمانه در مورد یادداشتها متهم کنم :) که قطعا این طور نیست و نبوده. هدفم در اینجا همان است که از دوست خوبم سردبیر یانوندیزاین، در اولین دیدارم یاد گرفتم، هدف از هر فعالیتی اینجا (یانون دیزاین) رشد و ارتقای همهی ماست؛ با هر نظر و سلیقه ای که داریم.
یادداشت بنده صرفا تذکری ست در مورد رفتاری که ممکن است در آینده به جای این که مایهی رشد جمعی ما باشد باعث دلسردی، گاهی ترس و عدم جرات به نوشتن بعضی دوستان کمسابقهتر شود یعنی درست چیزی که خاطرم هست خود سردبیر در اولین دیدارم از آن ناله میکرد و این انتقاد را به اساتید و بزرگان معماری کشور وارد میدانست! رسیدن به حقیقت، یک مساله است. و راه رسیدن به حقیقت را برای بقیه باز گذاشتن مسالهای دیگر ! شاید در نگاهی افراطگونه بتوان گفت نباید مصداق و صدوا عن سبیل الله شویم! این که بتوانید یک دیالوگ برقرار کنید، تنها این نیست که نقد کنید، نظر بدهید و حتی حرف درست را بزنید! این کافی نیست، شما ابتدا باید مخاطب خودتان را هم در نظر بگیرید. به طور مثال در بحث با یک دانشجوی سال پایینی یا استادی که به طور مثال هیچ اطلاعی از موضوعی ندارد بحثهای عمیقی در مورد آن موضوع و به رخ کشیدن اطلاعات (موضوعی که هرچند علی رغم میل باطنی ما در اغلب موارد توسط مخاطب تازه وارد درک میشود) عملا به overload شدن مخاطب، گاهی سرخوردگی، شاید ترس از بیان افکار و عقایدش در مورد آن چیز و ... منجر میشود.
اجازه بدهید داستانی تعریف کنم: معلم درس دینی که اتفاقا بعدها هم نماینده مجلس شد! (اآای حجازی) نصیحت جالبی داشت. میگفت هیچ وقت سعی نکنید بعد از اولین انتقاد از شما به دفاع از خودتان هر چند درست بپردازید!! گاهی اجازه بدید حتی مطالبی هر چند غلط هم گفته شود. بعد سعی کنید در آخر کار جواب بدهید. چون با اولین برخورد شما هر چند درست و هرقدر ملایم، اما ذاتا در دفاع از خودتان و تلویحا در رد سخنان طرف مقابل عملا باعث میشوید که طرف دیگر یا جرئت نقد بعدی را نداشته باشد یا احیانا اعتماد به نفس لازم را از دست بدهد! آدمهای زیادی چیزدان من هم در این یادداشت چنین قصهای دارند! آدمهای بزرگ، فرصت بزرگشدن به اطرافیان را نمیدهند! این تجربه شخصی بنده است! خاطرم هست در یادداشت "کارآمدی یا کارایی؛ دوگانهای نو پیش روی ساباط" در بحبوحهی افتضاحی که در یکی از شماره های ساباط پیش آمده بود، برای اساتیدی که اعلام کمک کردند، نوشته بودم :
"... برخی دوستان و البته اساتید به ما پیشنهاد دادند در نشریه از اساتید مطلب بزنیم برخی اساتید هم همراهی خودشان را اعلام کردند... شخصا تجربه ی جالبی در این زمینه دارم وقتی شما به کسی تدریس میکنید خیلی و خیلی اوقات اتفاق میافتد که با وجود اینکه میتوانید مساله را به مراتب راحتتر و سودمندتر حل کنید اما مساله را به خود فرد واگذار میکنید شاید مثل کاری که یک پدر و بچه وقت بازی کردن میکنند. پدر ممکن است به مراتب مثلا خانهی شنی زیباتری برای بچهاش بسازد و اتفاقا بچه هم بیشتر لذت ببرد ولی با این وجود این فرصت را به بچه میدهد تا خود ... ما هم از این جهت که اساتیدمان که انصافا حق پدری بر گردنمان دارند اجازه میدهند طی فرآیندی راهحل محور یتوانیم استعدادها و دیدگاههایمان را به عرصهی آزمون ببریم ممنونیم." (4)
بنابراین به نظرم این آدم های بزرگ یا باید نقش این همبازی را ایفا کنند و یا حداقل نقش استادی مهربان که به شاگردانش فرصت فکر کردن میدهد، در آنها انگیزهی بحث و جدل میآفریند و در نهایت مطلب اصلی را بازگو میکند.
اتفاقا بعد از اولین چرکنویسهای این یادداشت برای خودم هم سوالاتی مطرح شده! یک هفته پیش جایی نوشتم:
"آیا من اصولا به رشد جمعی جامعه بیشتر اعتقاد دارم؟ آیا من به آموختن و رشد همهگانی اعتقاد دارم؟ یا به رسیدن به حقیقت و گفتن آن به هر قیمت؟ آیا من شیوهای تربیتگونه در مورد بحثها دارم؟ یعنی سعی شود در هر بحثی به جایی برسیم؟ یا در هر بحثی و از هر فرصتی بشود همهی افراد دخیل در بحث چیزی در خور نیازشون یاد بگیرند یا از سایر جهات رشد کنند؟ حتی در این حد که اگر کسی چیز غلطی هم میگوید بگویم ما هم به ضرر دیرتر رسیدن به هدف و جواب بگذاریم حرف بزند تا حرف زدن را یاد بگیرد؛ تا به او اعتماد به نفس بدهیم؟؟"
ممکن هست این طور بگوییم که اصولا دیالوگ، بحث و مناظره در ذات خودش چنین چیزی را دارد! یعنی نفی یک طرف و اثبات دیگری؛ یعنی یک طرف درست و طرف دیگر غلط! راستش همان طور که شاید بعضی دوستان هم به این یادداشت ایراد وارد کنند. این یادداشت نه یک نتیجه که اتفاقا برای خود من بیشتر طرح سوال هست! برای همین میخواهم مطلبی که احتمالا به ضرر و شاید هم به نفع دیدگاهم باشد را نیز سخاوتمندانه برای منتقدین این بحث نقل کنم:
"برای آنکه خواننده کمابیش به منظور ما از این که یک مفهوم مبتنی بر استعاره است و یا این که آن مفهومْ ساختاربخشِ فلان فعالیت روزانه است، پیبرد، بحثمان را با مفهوم مباحثه و استعارهی مفهومیِ: «مباحثه، جنگ است». آغاز میکنیم. این استعاره، به تعابیر بسیار گوناگون، در زبان روزمره ی ما(6) انعکاس یافته است:
ادعاهای شما غیرقابل دفاع اند .
او به نقاط ضعف استدلالم حمله کرد .
انتقادات او درست هدفگیری شده بود .
من استدلالش را درهم کوبیدم .
تاکنون در هیچ مباحثهای بر او پیروز نشدهام .
موافق نیستی؟ خیلی خوب، تسلیمم !
مهم است بدانیم که موضوع فقط به استفاده از الفاظ مرتبط با نبرد برای مباحثه در گفتگوهایمان ختم نمیشود. ما میتوانیم عملاً در مباحثات پیروز شویم یا شکست بخوریم. ما طرف بحثمان را به چشم یک حریف میبینیم. به مواضعش حمله میکنیم و از مواضع خودمان دفاع میکنیم. پیشروی یا عقبنشینی میکنیم. نقشه میکشیم و تدابیری میاندیشیم، و اگر موضعی را غیرقابل دفاع ببینیم، میتوانیم رهایش کنیم و خط حملهی جدیدی پیش بگیریم. [بنابراین،] بسیاری از کارهایی که در حین مباحثه میکنیم، تا حدی توسط مفهوم نبرد ساختار یافتهاند . هر چند نبردی عینی در کار نیست اما نبردی لفظی در میان است و ساختار یک مباحثه- شامل حمله، ضدحمله، دفاع و غیره- حاکی از این واقعیت است. این بدان معنا است که استعارهی مباحثه جنگ است، استعارهای است که ما در این فرهنگ با آن زندگی میکنیم؛ و ساختارهایش اعمالی هستند که ما در مباحثه انجام میدهیم. فرهنگی را در نظر بگیرید که در آن مباحثه به مثابه جنگ تلقی نشده است. در آن صورت دیگر کسی پیروز نمیشود یا شکست نمیخورد و حمله یا دفاع و پیشروی یا عقبنشینی دیگر معنی ندارد. فرهنگی را در نظر بگیرید که در آن مباحثه به مثابه نوعی رقص تلقی شده است. [در چنین فرهنگی] طرفین یک گفتگو، به چشم رقصندگان دیده میشوند و هدف [مباحثه] رقصیدنی موزون است که به لحاظ زیباشناختی خوشآیند باشد. در چنین فرهنگی مردم احتمالاً مباحثات را به گونهای دیگر میبینند، آنها را طوری تجربه میکنند، به شکلی دیگر به کار میبندند و دربارهی آنها به نحوی دیگر صحبت میکنند. لیکن ما شاید چنین رفتارهایی را اصلاً مباحثه ندانیم" (5)
این یک جواب نیست! این یادداشت، شاید صرفا مشتی سوال است!
———-
1- وین اتو، معماری و اندیشه ی نقادانه، ترجمه ی امینه شعاع، تهران، فرهنگستان هنر، چاپ دوم 1388 صفحه ی 23
2- همان، صفحه ی 19و 20
3- همان، صفحه ی 34
4- کارآمدی یا کارآیی، دوگانه ای نو پیش روی ساباط – نشریه الکترونیکی ساباط (دفتر فرهنگی دانشکده معماری علم و صنعت)
http://www.sabatt.blogfa.com/post-54.aspx - (به علت مشکلات فنی ساباط لینک از وبلاگ قدیمی آن گذاشته شد!)
5- جورج لیکاف و مارک جانسون، استعاره هایی که با آنها زندگی می کنیم، ترجمه ی حسن شعاعی
6- تصویر مباحثه ی پیتر آیزنمن و لئون کریر را نشان میدهد مباحثه با این جمله پایان میگیرد:
لئون کریر: این خیلی احمقانه است که به خاطر وضعیت مزخرفی(جهان پست مدرن) که درآن بسر میبریم، زندگی خوب را به محاق ببریم!
پیتر آیزنمن: اوه لئون! بچه نشو! لج بازی نکن! تو امروز نمیتونی با این سبک و سیاق بسازی.
لئون کریر: تو نمیتونی! من میتونم!
جالب تر این جاست که چنین مباحثه ای بین آیزنمن و کریستوفر الکساندر با چیزی شبیه به این جملات به پایان میرسد!
ایزنمن: ...
الکساندر: من واقعا این مرد رو درک نمیکنم! اصلا نمیفهمم کسی چه طور میتونه این طور معماری کنه!!
مباحثه ی آیزنمن - کریر به نقل از سایت اتوود:
ترانشه های کانسپچوال،پیتر آیزنمن و لئون کریر، بحران بازنمایی
<http://www.etoood.com/NewsShow.aspx?nw=486
و مباحثه ی الکساندر و - آیزنمن از کتاب از زمان و معماری دکتر مزینی – بخاطر عدم دسترسی به متن کتاب نقل به مضمون کردم :)
7- نکته ی پایانی که لازم دانستم حتما ذکر کنم این که کاریکاتور از کارهای آقای جمال رحتمی است. من این کاریکاتور را از سایت پرشین کارتون برداشتم.