مرگ، نابودی، از بین رفتن؛ همه دغدغههایی مشابه و پایدار در تاریخ تمدن بشری بودهاند. تقریبا بشر از کنار هر چیز توانسته به غفلت بگذرد اما مرگ به مثابهی گذرگاهی لاجرم دست آخر سر راه هر تمدن، هر خانواده، هر شخص ظاهر شده است و این آگاهی بزرگ گرچه باز هم نتوانسته بیداری و مرگآگاهی در اهل غفلت ایجاد کند، اما دست آخر تمدنهای بزرگ را از نیاندیشیدن به مرگ مانع شده است. اما نگاه به مرگ در میان افراد و تمدنهای مختلف و برخوردی که با آن کردهاند خیلی متفاوت است و اصلا مبنای مهمی برای فهم درست یک تمدن یا ابعاد معرفتی یک فرد است. در مقابل نگاههای معادباورانه اهل توحید و مومنان ادیان، همیشه نگاههای خسته و پوچگرا نیز با مرگ همراه بوده است.
ستاره سنجری در مجموعه پایان استمراری خود به نوعی ناامیدانه و دلآزار به نیستی و زوال نزدیک شدهاست. او با چیدمانهایی یه سبک طبیعت بیجانهای نقاشی و با نورپردازی فوقالعاده به خوبی طبیعت بیجانهای خود را خلق کرده است اما در کنار بیجانی موضوعات عنصری رو به زوال را نیز از میان وسایل روزمره زندگی به کار برده است تا بر حضور پررنگ زوال در صحنه طبیعت بیجان خود تاکید دوچندان کند. طبیعت بیجانهای سنجری خیلی زود همان جان خوشرنگ و لعاب خود را هم از دست میدهند، چرا که مخاطب ناگهان با یک زوال نادلخواه روبهرو میشود. در یکی از آثار دارزدن میوهها نیز دوچندان بر سنگینی فضا و ناامیدی مرگ میافزاید.