- ۰ نظر
- ۲۶ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۴
قریب به نه ماه از آخرین پست انتشاری یانوندیزاین میگذرد! و دقیقتر قریب به یک سال از کم فعالیت شدن و خسته شدن یانوندیزاین!
یانوندیزاین تا پیش از این یک سال، با جامعه بزرگ و علاقهمندی از حوزه طراحی ، معماری و هنر آمیخته شده بود. خیلیها در سالهای ۸۶ که فقط به فرستادن ایمیلهای گاهبهگاه دیزاین به صندوق ایمیلی معدودی از دوستان ورودی ۸۵ دانشگاه هنرم مشغول بودم تا همین آغاز سال ۹۶ ، کم کم روزانه با ایمیل روزنامه یانوندیزاین، سیر اینترنتی خودشان در جهان هنر و طراحی را شروع میکردند. خیلیها ابراز لطف فراوانی را در این سالها به تیم فعال یانوندیزاین ابراز کردهاند و همین خیلیها و بسیاری که منتقدانه و تیزبین همیشه ما را مدنظر داشتند، عمده انرژی و انگیزه پیشبرد حرکت یانوندیزاین بودند.
واقعیت آن است که مسائلی شخصی برای یکسالی این حرکت را متوقف کرد... اما عمده انگیزهای که این سالها پشت یانوندیزاین بود و اتفاقات خوبی که پیرامون آن در سالهای گذشته افتاده بود مانع آن میشد که به کل یانوندیزاین را فراموش کنیم....
ما به امید خدا از امروز یعنی ابتدای اردیبهشت ۹۷ دوباره با انگیزه شروع خواهیم کرد. با هم از جهان هنر و طراحی خواهیم دید.... روزانه و پابهپای تحولاتی که در پیرامون ماست.
مرگ، نابودی، از بین رفتن؛ همه دغدغههایی مشابه و پایدار در تاریخ تمدن بشری بودهاند. تقریبا بشر از کنار هر چیز توانسته به غفلت بگذرد اما مرگ به مثابهی گذرگاهی لاجرم دست آخر سر راه هر تمدن، هر خانواده، هر شخص ظاهر شده است و این آگاهی بزرگ گرچه باز هم نتوانسته بیداری و مرگآگاهی در اهل غفلت ایجاد کند، اما دست آخر تمدنهای بزرگ را از نیاندیشیدن به مرگ مانع شده است. اما نگاه به مرگ در میان افراد و تمدنهای مختلف و برخوردی که با آن کردهاند خیلی متفاوت است و اصلا مبنای مهمی برای فهم درست یک تمدن یا ابعاد معرفتی یک فرد است. در مقابل نگاههای معادباورانه اهل توحید و مومنان ادیان، همیشه نگاههای خسته و پوچگرا نیز با مرگ همراه بوده است.
ستاره سنجری در مجموعه پایان استمراری خود به نوعی ناامیدانه و دلآزار به نیستی و زوال نزدیک شدهاست. او با چیدمانهایی یه سبک طبیعت بیجانهای نقاشی و با نورپردازی فوقالعاده به خوبی طبیعت بیجانهای خود را خلق کرده است اما در کنار بیجانی موضوعات عنصری رو به زوال را نیز از میان وسایل روزمره زندگی به کار برده است تا بر حضور پررنگ زوال در صحنه طبیعت بیجان خود تاکید دوچندان کند. طبیعت بیجانهای سنجری خیلی زود همان جان خوشرنگ و لعاب خود را هم از دست میدهند، چرا که مخاطب ناگهان با یک زوال نادلخواه روبهرو میشود. در یکی از آثار دارزدن میوهها نیز دوچندان بر سنگینی فضا و ناامیدی مرگ میافزاید.
جمجمه موجودات زنده و به خصوص جمجمه انسانی از قدرت بیان فوقالعادهای برخوردارست که میتواند متناظر قدرتهای پوشیدهی خاصی باشد که به همراه دارد و مورد توجه مسالک رازآموز -غالبا ناپاک- جهان سنت نیز بوده است. حتی ترس و استرس موجود در مواجه عینی این هیئت مادی که در بسیاری از انسانها وجود دارد بیارتباط با این مساله نیست. شاید دزدان دریایی نیز با فهم درست این مساله یکی از نمادهای اصلی خود را جمجمه انتخاب میکردهاند.
اما جمجمه انسانی مانند هر چیز دیگر در دنیا ظرفیت نمادپردازی و فهم نمادین در خود دارد و اگر توسط برخی و با بهره از وجه خاص آن، به نماد مرگ و فنا تعبیر شده است، با نگاهی دیگر محمل خوبی برای نماد زندگی و بقا نیز هست..... دوران گذاری از گذرگاهی به گذری و از گذری به گذاری! امریک چانتیر هنرمند فرانسوی جمجمهای انسانی را سبز کرده است. فارغ از این که غرض هنرمند چه بوده باشد -که غالبا اغراض هنرمندان دوره اخیر از این گونه فعالیتها ابداع و تفنن و رسیدن به یک «چیز جالب» است- جمجمه سبز او به طرز قابل قبولی ظرفیت خوانشی دیگر را دارد. سبز خواهم شد؛ روزی.
یکی از دوستانمان لباسش را جا گذاشت؛ و رفت.
مگر در آسمان چه دید که نتوانست بماند؟! شاید خودش را. حتما در این عمر کوتاه آن قدر زیبا شده بود، که وقتی فرشتهﺍی آینهﺍی را در برابرش گرفت، از دیدن خودش به وجد آمد؛ و لباسش را که پرواز را برایش دشوار ﻣﻲکرد، فراموش کرد.
ای کاش ما هم مانند او زیبا شویم؛ و آمادهﻯ پرواز در آسمانﻫﺎ.
او، که سعی ﻣﻲکرد نشان دهد ما ﻣﻲتوانیم، پاداشش را گرفت؛ نشانش دادند، که ﻣﻲتواند؛ و توانست مرز آسمانی بلندتر را درنوردد.
اما یک روز، او دوباره بازﻣﻲگردد. و امیدوارم در آن روز همهﻯ ما بتوانیم.
فرای اتو درگذشت. معمار مشهور آلمانی که حتما طراحی سازه استادیوم مونیخ ۱۹۷۷ او بیشتر از هر چیز در ذهن دانشجویان معماری مانده است، سوم مارس ۲۰۱۵ در سن ۹۰ سالهگی درگذشت. جالب آن که چندی قبل اتو برای دریافت جایزه پریتزکر ۲۰۱۵ برگزیده شده بود. جوانترهایی این سالها جایزهی پریتزکر را دریافت کردهاند که طبیعیست یک پیرمرد معماری فنی آن هم آلمانی باید لب گور فرصت دریافت جایزه پیدا کند!
با وفات ماندلا سایتها و جریانهای متعددی به طراحی روی آوردند و نام او را به زبان تصویر و تصویرسازی زنده کردند. برخی به طعنه و طنز اما بیشتر به احترام و یادآوری. مجموعه زیر را جمع مناسبی از این حرکت دیدم که به احترام ماندلا و یک عمر تلاشش در راه هدفهای انسانی و آزادیخواهانه او منتشر میکنم.
« امروزه تبلیغات در غرب جای هنر را گرفته است؛ یعنی بدون هیچ شکی میشود گفت هنر در غرب مرده و بهطور کلی اثری از هنر در غرب باقی نیست. از بعد رنسانس این اتفاق بهتدریج افتاد و هنر در غرب از بین رفت. تا جایی که عقلم میرسد عرض میکنم که چرا از بین رفت.
تبلیغات امروز در دنیای غرب جای هنر را گرفته است. مثالهای خیلی ساده میتوانند این مطلب را اثبات کنند. نگاهی به سینما، خوب میتواند این مطلب را بهطور کامل به ما نشان بدهد، یا مثلا نگاهی به آثار هنری که در قرنهای اخیر از به اصطلاح هنرمندان غربی صادر شدهاند، خیلی راحت نشان میدهد که هنری در غرب باقی نمانده است.»
گل عزیزست غنیمت شمردیش صحبت........
از دست رفتن برخی چیزها با اون که شاید خیلی دردآور باشه اما در روزمرگیهامون و غفلتهامون دیگه مورد توجه واقع نمی شه. این طور وقتهاست که انگار هنر و هنرمند رسالت دارن تا بیان و ما رو از روزمرگی دربیارن.
اینستالیشن زندگی و مرگ ده هزار شاخه گل، انگار ضربهای به آدم می زنه. نهیبی سنگین. یک آن به نیستی به مرگ به فنا فکر میکنی و ناچار از روزمرگی بیرون به درون خودت برمیگردی (شاید ضربهای شبیه ضربهی فستیوال خون)
---
بعد از دیدن این اثر یاد اونهایی افتادم که مثلا مهر یک زندگی تا ابد رو 1000 یا 10000 شاخه گل تعیین میکنن؛ فرقی نمیکنه دهها شاخه گل یا دهها سکه طلا... برخی چقدر خودشون رو ارزون می بینن.