یکی از مهمترین توجهاتی که در توسعههای بافتها و مناطق مسکونی جدید باید وجود داشته باشد، شکلگیری بافت انسانی و معطوف به زندگی پویاست. یعنی مجموعه طراحیها منجر به شکلگیری کالبدی نشود که بیگانه با انسان باشد. این مهم در سده اخیر به واسطهی ظهور مجراهای شهری مانند خیابانها و اتوبانها که ناگزیر با تناسبات و قامت و رفتار اتومبیلها تعریف میشوند خیلی سخت در سطح کلان قابل حصول است. مثلا وقتی یک اتوبان بزرگ ساخته میشود یا یک میدان وسیع ترافیکی دیگر نمیتوان انتظار داشت بافت انسانی شکل بگیرد. اما در مورد بافتهای انسانی نظیر شهرکسازیها و شهرسازیهای جدید یا در مورد اتوبانهایی که در دل بافتهای مسکونی عبور میکنند چه؟ آیا این انتظار زیادیست که توجه به مقام شامخ انسان و تاثیرپذیری او از کالبد زندگیش را مطالبه کنیم! به شخصه در سالیان اخیر تلاش -حتی تلاش- جدی در این رابطه ندیدهام.
برخی طرحهای مسکن مهر با تمام نقاط قوت و ارزشی که داشتند به صورت شهرکسازیهایی بیهویت در دل بیابان و آن هم به صورت چهارطبقههایی تیپ در بستر باز زمین خدا ساخته شدهاند. به واقع به عقل و تدبیر مسئولین و طراحان چنین پروژههایی باید شک برد و به انصاف و تقواشان دو چندان که هیچگاه برای خودشان چنان نمیپسندند که برای مردم پسندیدند. در توسعههای درون شهری نیز هیچ توجهی به مردم نمیشود. مثلا موفقترین پروژهی ادعایی سالهای اخیر یعنی اتوبان صدر دقیقا از مرکز محله روستاهای مهمی از مجموعه شمیرانات گذشت و مسجد و حمام و مرکز محلههایی را تخریب کرد. بعدتر هم که در اقدامی عجیب روی خانههای مردم دوطبقه شد!
نمونه زیر یک طراحی مجتمع مسکونی ست که به یک بافت شبه روستایی دست پیدا کرده است.... چه میشد اگر مساکن مهر ما و توسعههای محلات ما هم به این سمت میرفت؟ به سمت اصیل خودمان...