انسان، نگاه، ارتباط ؛ ابعاد چندگانه انسان
یانوندیزاین - س. اکبری (کارشناس نقاشی؛ دانشگاه هنر)
———-
این یادداشت، تکملهای بر یک پایاننامه نقاشیست. پایاننامهای که گویا برای خود هنرمند نیز به مثابه یک سلوک بوده باشد، انگار که در طی مسیر پایاننامه به درک جدیدی از انسان و نسبت بازنمود آدمی با واقعیت او یافته باشد. نویسنده-هنرمند در این یادداشت مخاطب را به سمت توجه به ابعاد ناشناخته و کمتر قابل بیان و حتی غیرقابل بیان انسان سوق میدهد. نویسنده با اشاره به وجوه نادیدنی آدمی، کار هنر را هم بیان حقیقت میداند و حقیقت را در پس همین نادیدهها جستجو میکند. در پایان نیز با تقابل مفاهیم شهود و دیدن و مشاهدات در برابر دیدنیها، هنرمندان و به طور خاص نقاشان فیگوراتیو را به حرکت از دیدهها به سمت مشاهدات دعوت مینماید.
———-
پشت نگاه او چیزی پنهان است، از جنس ندیدن!
گاهی بارها و بارها دیدن را تجربه میکنیم اما نمیبینیم آنچه هست را. باید که مواجه شوی... باید که شجاع باشی و روبهروی او بایستی. گاه باید مرکز قرارش دهی و بچرخی و ببینی تمام آنچه پس خود پنهان کرده است را. گاه باید تجزیهاش کنی و سپس با سر هم ساختن اجزایش به ترکیبی صحیح دست یابی.
هنرمند کوبیزم چه آگاهانه سوژهاش را نگاه کرد! به طوریکه در آثار او متوجه حضور همزمانی ابعاد مختلف سوژه هستیم. و چه صادقانه تمامی ابعاد را بر یک بُعد از بوم در اختیار چشمانمان قرار داد. اما چه با یک بُعد و چه با ابعاد مختلف از یک سوژه، گاهی تلاشهای هنرمندان هر نسل برای انتقال حقیقت هر آنچه هست و نیست را بیهوده میبینیم . مشاهده کردهایم که انسان در آثار کوبیزم و یا حتی در آثار رئالیزم عکسگونه موجودیست پیچیده! برای شناخت او لازم است نه تنها چشم را، که روح خود را درگیر او کنیم.
چشم انسان به تنهایی و بدون یاری تواناییهای حسی و درونی انسان به فضای موجود دست پیدا نمیکند. گاهی چه ساده دل، با نگاهی گمان میکنیم او را شناختهایم و نمیدانیم انسان مقابلمان با نشان دادن حالتی از خود، همزمان حالاتی را از ما پنهان کرده است. انسان به طور طبیعی ارتباط را خواستار است، اما نه با تمام وجود خود. و نه با تمام آنچه هست. تنها با یک دید... و تنها با یک بُعد! او به پنهان ساختن محتاجتر است تا دیده شدن. و هر آنکه بیشتر در معرض دید عموم است بیشتر محتاجتر! او پنهان میشود... گاهی پشت یک ویژگی از خود، و گاه پشت عاملی خارجی. فرقی نمیکند. او کار را برای یک نقاش فیگوراتیو که سوژهاش را انسان انتخاب کرده است تا آنجا دشوار میکند که هنرمند درمیماند از آنچه میبیند و نمیبیند. از دروغ زلزده در چشم سوژهاش میترسد و میگریزد. آیا تمام آنچه به تصویر میکشیم برای نشاندادن یک انسان، تمام این واقعیت است؟ و یا ما هم به عنوان یک ثبتکننده در دروغی که جاریست، همدستیم.
ظواهر سوژه نباید هنرمند را فریب دهد. نشان دادن عناصر آشنا همچون چشم و بینی و دهان، چیزی را به مخاطب اثبات نمیکند. هنرمند نباید نگران فقدان جزئی از عناصر تشکیلدهنده انسان در اثر نقاشیاش باشد. بلکه نگرانی او باید در حیطه به تصویر کشیدن درونیات باشد. یک انسان در نقاشی حرفی دارد بیش از اطلاعات آناتومی که محل دقیق اجزای چهره را نشان میدهد. تقلید ظاهری و به تصویر کشیدن او در یک سطح از بوم، انکار ابعاد پیچیده انسان است.
رسالت هنر در کشف و بیان حقیقت است. و حقیقت، دیدنیها نیست! حقیقت باید که جستجو شود و در پی آن کشف شود. تا زمانی که به دیدنیها اکتفا شود، نمیتوان به آن دست پیدا کرد. هنرمند نباید به چشمانش اعتماد کند... هنرمند نباید دیدههایش را باور کند... او با این کار، هنر را از عمقش به سطح و پوستهاش رسانده است. چشم انسان بدون کمک قوه تخیل از یک سوژه یک تصویر برداشت میکند، در حالیکه ذهن او این امکان را دارد که بینهایت تصویر از همان سوژه ارائه دهد. بودهاند هنرمندان واقعگرایی که حتی حضور نور را در آثارشان ذکر کردهاند. هنرمندان بزرگی همچون ژرژ سورا، کلود مونه، آگوست رنوار، کامی پیسارو و برخی دیگر از هنرمندان امپرسیونیست که از آن دستهاند. آنها هم به دنبال کشف حقیقت بودهاند. اما در اینجا این سوال مطرح است که تا چه حد موفق شدهاند؟ طبیعت دروغ نمیگوید... نور هم! از میان آنها، هنرمندانی که از موجودی پیچیده به نام انسان دوری جستهاند تا حد زیادی به حقیقت نزدیک بودهاند. اما آیا با نشان دادن جزء به جزء به هدفشان رسیدند؟
هنرمند اگر هر آنچه میبیند را در اختیار مخاطب قرار دهد از جذابیت اثر میکاهد، و تمام انگیزه و تلاش او را برای کنجکاوی در سوژه سرکوب میکند و او را مینشاند. هنر به عمق بخشیدن به دیدهها محتاجتر است تا به تصویر کشیدن آنچه تنها با چشمش میبیند. اثر هنری باید جسم و فکر مخاطب را به حرکت درآورد. باید او را به قوه تخیلش هدایت کند و در انتقال دریافتهایش به مخاطب بگوید که تنها میپندارد که دیده است، و باید با او صادق باشد و از دروغ بپرهیزد. چرا که هنرمند فیگوراتیو با تولید اثرش در حال ساختن گذرگاهیست از برداشت خود از یک انسان و انتقال آن به انسانی دیگر.
اما گاه پیش میآید که هنرمند تصور میکند راست میگوید، و آن هنگام است که هنرمند و مخاطب در امتداد ندانستهها و ندیدههایشان آنچه میبینند را باور میکنند! با این دید، یک بیاعتمادی نسبی میان هنرمند و سوژهاش و همچنین مخاطب و هنرمند پیش میآید، که آنچنان هم که مینماید منفی نیست. زیرا هر دو را به کنکاش بیشتر برای یافتن حقیقت دعوت میکند.
و رسالت هنر همین است، کشف و بیان حقیقت. تمام حقیقت، دیدنیها نیست. هنرمند باید که از مشاهداتش سخن بگوید، نه دیدههایش. مشاهدات ما از تفکرات و تخیّلمان نشأت میگیرند، و هدایتگر ما به سمت واقعیت هستند.
من انسان را آنچه میبینم نمیدانم. او از مشاهدات و حقایق افکارم به چشمانم پناهنده شده است. اما او را به آنجا که باید دعوت میکنم و برای شناخت او زمان، بُعد و شخصیتش را آنالیز میکنم. گرچه انسان روبهرویم با خشم بر من پشت کرده است! او نمیداند من به دور او میچرخم تا درکش کنم.
برای به تصویر کشیدن او یک سطح از بوم را کافی ندیدم، و ابعادی اختصاص دادم تا ویژگی های پنهان او را به تصویر درآورم، که در هر بعد به شکلی خود را نمایش داد! و من هنوز می دانم که او بسیاری ویژگی هایش را پس این تصاویر پنهان کرده است.
این یک پایان نامه نیست، باید که از نو شروع کرد!