هنر اساسا طور دیگر دیدن و دیدن نادیدنیها و آشکارکردن آنهاست. فرق اصلی هنرمندان با سایر مردم در دیدن همین نادیدنیها یا حتی کشف آنها و بعد روشنکردن آنها برای سایرین است. و هرچه نادیدهی کشف شده توسط هنرمند اصیلتر و حقیقیتر باشد بالطبع با هنری سرشارتر و عمیقتر روبهرو هستیم.
وقتی با یک پدیده بزرگ یا مثلا مهم مواجه میشویم کمتر به حاشیههای آن نگاه میکنیم. این مواقع گاهی آن قدر محو پیام اصلی هستیم که به کل ممکن است حتی حاشیهها را نبینیم. مثلا در برخورد با تابلوهای مشهور نقاشی معمولا کمتر کسی به حاشیههای آنها یعنی قابهای چوبی این تابلوها نگاه میکند؛ حتی اگر قابها خیلی قدیمی و نفیس باشند. درست است این حاشیهها سهم چندانی در حقیقت و واقعیت این آثار هنری برعهده ندارند اما جالب نیست که ما اصولا آنها را نمی بینیم!؟ نگاهی متفاوت به این آثار -که حاشیه را اصل و اصل را حاشیه قرارداده- خیلی زیاد تذکر دهنده است...
کارلوس دوکه با قراردادن دوربینش در مقابل تابلوهای نقاشی مشهور موزههای لوور و متروپولیتن در نیویورک و منهتن، و عکاسی از حاشیههای همیشه در سایهی آنها نگاهی متفاوت به ما ارزانی کرده است.