یانون دیزاین ... yanondesign

نگاهی روزانه به طراحی و هنر
نشریه‌ی ‌الکترونیکی روزانه؛ جسـتاری در هـنر و طـراحی
مشترک روزنامه یانون‌دیزاین شوید
پس از تکمیل فرآیند ثبت نام، ایمیل دریافتی را تایید نمایید.
تبلیغات

دوباره یانون‌دیزاین

قریب به نه ماه از آخرین پست انتشاری یانون‌دیزاین می‌گذرد! و دقیق‌تر قریب به یک سال از کم فعالیت‌ شدن و خسته‌ شدن یانون‌دیزاین!

یانون‌دیزاین تا پیش از این یک سال، با جامعه بزرگ و علاقه‌مندی از حوزه طراحی ، معماری و هنر آمیخته شده بود. خیلی‌ها در سال‌های ۸۶ که فقط به فرستادن ایمیل‌های گاه‌به‌گاه دیزاین به صندوق ایمیلی معدودی از دوستان ورودی ۸۵ دانش‌گاه هنرم مشغول بودم تا همین آغاز سال ۹۶ ، کم کم روزانه با ایمیل روزنامه یانون‌دیزاین، سیر اینترنتی خودشان در جهان هنر و طراحی را شروع می‌کردند. خیلی‌ها ابراز لطف فراوانی را در این سال‌ها به تیم فعال یانون‌دیزاین ابراز کرده‌اند و همین خیلی‌ها و بسیاری که منتقدانه و تیزبین همیشه ما را مدنظر داشتند، عمده انرژی و انگیزه پیش‌برد حرکت یانون‌دیزاین بودند. 

واقعیت آن است که مسائلی شخصی برای یک‌سالی این حرکت را متوقف کرد... اما عمده انگیزه‌ای که این سال‌ها پشت یانون‌دیزاین بود و اتفاقات خوبی که پیرامون آن در سال‌های گذشته افتاده بود مانع آن می‌شد که به کل یانون‌دیزاین را فراموش کنیم....

ما به امید خدا از امروز یعنی ابتدای اردی‌بهشت ۹۷ دوباره با انگیزه شروع خواهیم کرد. با هم از جهان هنر و طراحی خواهیم دید.... روزانه و پابه‌پای تحولاتی که در پیرامون‌ ماست.

۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شکرستان» ثبت شده است

دایرهﻯ سرخ بر پهنهﻯ سبز

دوشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۳، ۰۵:۳۸ ب.ظ

صبح یک روز گرم تابستانی با تابش خورشید بر صورتش بیدار شد. دو دستش را در آب برکه فرو برد. گرمای هوا آزارش ﻣﻲداد. مشتی آب به صورتش پاشید. به تصویر مواج خود که بر آب افتاده بود خیره شد.

صدای شلیک بلندی او را از جا پراند. برگشت تا نگاهی به پشت سر بیندازد. یک دیو بود؛ سلاحی در دست داشت. سرش را به حالت پیشین برگرداند تا او هم اسلحهﺍش را بردارد. اما نگاهش قبل از آن که اسلحه را که روی زمین بود پیدا کند، تصویر خودش را بر آب پیدا کرد. تصویر آن قدر جذاب شده بود که سرباز، دیو و اسلحه و گرمای آزاردهندهﻯ هوا، همه را فراموش کرد. احساس ﻣﻰکرد در حال فرورفتن در آب خنک یک برکه است. پس آرام گرفت و به تصویر دایرهﻯ سرخی که در حال گسترده شدن بر پهنهﺍﻯ سبز بود خیره شد.

the red circle

  • علی حاجی‌اکبری

کاسه‌ی سر، رو به آسمان

دوشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۱۳ ق.ظ

نابغهﻯ شهر من ﻣﻰگفت،

هر وقت در مسئلهﺍی درﻣﻰمانم، کاسهﻯ سرم را برﻣﻰدارم و به خانهﻯ او ﻣﻰروم. خانهﺍش سقف ندارد؛ نه که سقف نداشته باشد، سقف ش آسمان است. کاسهﻯ سرم را رو به آسمان ﻣﻰگیرم. و تعظیم ﻣﻰکنم. آن گاه است، که از آسمان، کاسه را پر ﻣﻰکنند. بلند ﻣﻰشوم. و به خاک ﻣﻰﺍفتم. با سری پر شر و شور به خانه بازﻣﻰگردم.

نابغهﻯ شهر من، آن قدر از آسمان، شراب آورده، که نسلﻫﺎ سرمستی کنند؛ و باز هم شراب باقی بماند.

  • علی حاجی‌اکبری

موجود آسمانی

پنجشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۲۲ ب.ظ

روز دختر، این موجود آسمانی، مبارک.

girl's day

  • علی حاجی‌اکبری

نور فانوس

سه شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۴۲ ق.ظ

دیو به تصویر خود در آینه نگاه ﻣﻰکند؛ و لبﺧﻨﺪ ﻣﻰزند. هر روز پیش از آن که به دنبال کاری برود، پشت میزش ﻣﻰنشیند، و خود را برای کار آن روز آماده ﻣﻰﻛند.

دیو قصهﻯ ما ﻣﻰخواهد متناسب با کار امروزش خود را بیاراید. برای همین به نوارهای باریک و بلند کاغذی، که از ورﻗﻪﻫﺎی کتابﻫﺎی آسمانی بریده شده باشد، و همﭼﻨﯿﻦ مقداری چسب احتیاج دارد. نوارها قبلا با مهارت بالایی تهیه شده. حالا فقط باید با ظرافت آنﻫﺎ را به صورت خود بچسباند، تا ظاهرش را فریبا کند. پس از پایان مرحلهﻯ چهرهﭘﺮدازی، دیو  با رضایت به خود نگاه ﻣﻰکند.

نوبت به برداشتن وسایل و حرکت به سمت محل کار است. دیو نگاهی به کمد وسایل‌ش ﻣﻰاندازد. در قفسهﻫﺎ ابزار گوناگونی به چشم ﻣﻰخورد؛ تور، قیچی، تبر، اره، ... . اما انگار هیچﻛﺪامشان آن وسیلهﺍی نیست که برای امروز ﻣﻰخواهد. چشمش ﻣﻰﺍفتد به یک فانوس؛ و یک کتاب. لبﺧﻨﺪ ﻣﻰزند. کتاب و فانوس را برﻣﻰدارد و به راه ﻣﻰافتد.

انسانﻫﺎ به نور احتیاج دارند. و ﻧﻤﻰتوانند بدون آن زندگی کنند؛ حتی انسانﻫﺎی تنبلی که بیرون رفتن از  خانه برایشان سخت است. چنین انسانﻫﺎیی گرفتار عذاب درونی ﻣﻰشوند. و این عذاب همان چیزی است که آنﻫﺎ را با دیوهایی مثل دیو داستان ما پیوند ﻣﻰزند.

شاید حدس زده باشید که دیو ما، امروز چهﻛﺎره است. یک آرامشﺩهنده؛ یک آسانﻛﻨﻨﺪه؛ و یک تسکینﺩهندهﻯ عذاب درونی. پیش از آن که تنبلﻫﺎ سختی بیرون رفتن از خانه را به خود بدهند، با فانوس به خانهﻯ آنﻫﺎ ﻣﻰرود، تا نیازشان را به نور برآورده کند؛ و باری را از دوش‌شان بردارد.

  • علی حاجی‌اکبری

پیوند حماسه و عرفان

يكشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۳، ۰۳:۳۹ ب.ظ

دیو،

از گسستن پیوند حماسه و عرفان چه سودی می‌برد؟
جهان ما که از گسستن این پیوند مقدس، رنج بسیار برده است.

  • علی حاجی‌اکبری

تباهی یک دوستﺩارنده

يكشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۵۰ ب.ظ

پرسید اجازه ﻣﻰدهید گوشهﻯ دامانتان را ببوسم؟

پاسخ شنید، پایین برو؛ برایم یک شاخه گل بچین، تا به سر بزنم؛ شاید آن وقت!

باید بازﻣﻰگشت. به سختی پایین رفت. گلی چید. بوییدش. چه بوی خوبی داشت!

ﻣﻰتوانست دوباره بالا رود. اما بوی گل خیلی سرمستﻜﻨﻨﺪه بود؛ آن قدر که به خود گفت، فرصت دارم؛ بگذار گل دیگری را هم ببویم.

این را بعد از بوییدن هر گل به خود گفت. فراموش کرد که برای همیشه فرصت ندارد. حتی آن ریسمان آسمانی و سودایی را که در سر داشت فراموش کرد.

یک روز صبح که از خواب بیدار شد، دید همهﻯ گلستان در آتش ﻣﻰسوزد. و از آن روز تا همین حالا دارد گل آتش ﻣﻰچیند؛ چیدنی که با سوزش همراه است.

بیایید برایش دعا کنیم، آن تار آسمانی را که همچنان آویخته است به یاد آورد.

  • علی حاجی‌اکبری

انسان-پرنده

پنجشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۵۳ ق.ظ

در جهان ما موجودات زیادی زندگی ﻣﯽکنند؛ انسان-خزنده، انسان-چرنده، انسان-درنده، ...؛ و البته انسان-پرنده.

مستندسازها برای ساختن فیلمی بر اساس زندگی انسان-پرنده، به مکانﻫﺎی ناشناخته سفر ﻣﯽکنند؛ به امید یافتن تصویری.

انسان پرنده موجودی زنده است؛ غذا ﻣﯽخورد؛ بزرگ ﻣﯽشود؛ تخم ﻣﯽگذارد؛ تخم‌ش جوجه ﻣﯽشود؛ و البته انسان-پرنده ﻣﯽخوابد.

مستندات تصویری فیلمﺳﺎزها حاکی از آن است، که انسان-پرنده پس از هر روز زندگی ﻣﯽخوابد؛ و پس از بیدار شدن تفاوت زیادی با انسان-پرندهﻯ پیش از خواب دارد.

انسان-پرنده زیاد سفر ﻣﯽکند؛ سفرهای پروازی؛ و در بازگشت از هر سفر هدیهﻫﺎی زیادی ﻣﯽآورد.

انسانﻫﺎی مستندسازی هستند، که همیشه در نزدیکی آشیانهﻯ انسان-پرنده انتظار بازگشت‌ش را ﻣﯽکشند، تا ببینند این بار چه هدیهﺍی برایشان آورده.

Bird-Bing

 

 

  • علی حاجی‌اکبری

ترس؛ که لعنت خدا بر او باد

يكشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۰۴ ب.ظ

جرات نداشت از خانه بیرون بیاید.

از زمانی گرفتارشده بود که « پادشاه از آشﭘﺰ محبوبش پرسیده بود دستﻣﺯد تو چیست؟ آشﭘﺰ بوسیدن شانهﻫﺎی پادشاه را طلب کرد. پادشاه با خوشﺣﺎلی پذیرفت؛ اما از محل بوسهﻫﺎ دومار رویید و دیگر هیچ کس آشﭘﺰ را ندید. پزشکی که اتفاقا شباهت زیادی به آشﭘﺰ داستان ما داشت به حضور پادشاه رسید و گفت برای آن که اعلیﺣﻀﺭت از گزند مارها در امان باشند، باید هر بار یکی از جوانان کشور را در دیگ آب جوش بیندازند. و با چنین آبﮔﻮشتی مارها را تغذیه کنند.»

نمیﺗﻮانست از خانه بیرون بیاید. به یاد نامهﻯ پدر افتاد؛ «اگر از چیزی ترسیدی، با آن روﺑﻪرو شو، که این ترس از آن چیز سوزندهﺗﺭ است.»

دلش برای پدر تنگ شده بود. از خانه بیرون آمد. در راهﭘﻴﻤﺎیی مردمی علیه پادشاه شرکت کرد. دستﮔﻴﺭ شد. بردندش به قصر. از پادشاه طلب بخشش نکرد تا نجات پیدا کند؛ ﻣﻰخواست با هر چه از آن ﻣﻰترسد، مواجه شود. همه چیز خیلی زودتر از آن که فکرش را ﻣﻰکرد گذشت؛ و راحتﺗﺭ. پدر راست ﻣﻰگفت.

او دیگر دلﺗﻨﮓ نیست.

  • علی حاجی‌اکبری

احیای قلبی

شنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۲۸ ب.ظ

چه نازی! این ناز کشیدن دارد!

گاهی گلستان را آتش، و گاهی آتش را گلستان ﻣﯽکند.

از آتشﻫﺎ نباید گلایه کرد؛ باید گلستان شد؛ و دوباره سوخت؛ و باز گلستان شد؛ هر گلستان از گلستان پیشین بوستانﺗﺮ؛ زیباتر؛ پرگلﺗﺮ.

  • علی حاجی‌اکبری

گلستان

يكشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۱۸ ب.ظ

بهار شده؛ و دشت پر از گل.

بعضی در کلبهﻯ خود ﻣﯽمانند؛ و با گلی که در گلدان دارند شادند.

بعضی به گلستان ﻣﯽروند؛ و مانند زنبورهای عسل و پروانهﻫﺎ از گلی به گل دیگر.

بعضی در گلستان و در میان این گلﻫﺎ جست‌و‌جو ﻣﯽکنند تا آن گل را بیابند؛ وقتی یافتند، «بوی گل چنان مست‌شان ﻣﯽکند که دامان‌شان از دست ﻣﯽرود.»

اما بعضی به گلستان ﻣﯽروند؛ جست‌و‌جو ﻣﯽکنند؛ آن گل را ﻣﯽیابند؛ چنگ ﻣﯽزنند؛ بالا ﻣﯽروند؛ بالا و بالاتر؛ و در هیچ حدی بازنمیﺍیستند....

  • علی حاجی‌اکبری