دشمنان محیط زیست مترسکی را در سرزمین کلاغﻫﺎ گذاشتند؛ تا کلاغﻫﺎ بترسند و از آن جا بروند. مترسک اخم میکرد.
کلاغها به مترسک حمله میکردند؛ و آن قدر به او نوک زدند تا حفرهﺍی در وسط بدنش پیدا شد. مترسک هم دیگر از اخم کردن خسته شده بود. وقتی مترسک به کلاغها لبخند زد، آنها گلی را در حفرهﻯ قلبش کاشتند.
حالا همهی آنها شادند.